چکیده:
این مقال درصدد است، علاوه بر واکاوی مفهوم رنج، به رابطة بین رنج و رهایی (رستگاری) در الهیات مسیحی بپردازد. تمرکز نویسنده بر سه طیف از رنج است که نهتنها از هم گسسته و غیرمرتبط نیستند، بلکه در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر نیز به سر میبرند: رنج مسیح بهعنوان انسانی برگزیده و حتی خارقالعاده؛ رنج انسان (معمولی) و رنج خدا.
سئوال دربارة چرایی و چگونگی تحقق رنج است و توجه به یک رویکرد تئولوژیک در الهیات مسیحیت؛ خدایی که رنج میکشد. پاسخ الهیات مدرن مسیحی به این سئوال که آیا خداوند (با همة قدرت و قهاریتش) میتواند دچار رنج شود، مثبت است و البته میکوشد به پارادوکس قادر و مطلق بودن خدای یگانه (که در عین حال پدر است) و رنج کشیدنش، با طرح مفاهیمی چون تجسم، کنوسیس (Kenosis) خدای عشق و رهایی، پاسخ دهد. البته این پاسخ، شرحی توامان است بر چرایی رنج مسیح، و البته وجه کنوتیکی و غیرفیزیکی رنج او. از اینرو وجه کنوتیکی رنج پدر و پسر، نشان از عمق رنجی داوطلبانه، آگاهانه و عامدانه، برای رستگاری بشر دارد؛ هرچند پدر این رنج را از همان ابتدای خلقت و با حلول روح خود در بنیآدم به جان خریده است. روایت چرایی و چگونگی وقوع این رنج ـ که در الهیات مسیحی، رنج قدسی و الهی (sacred and divine suffering) نام گرفته ـ با بهرهگیری از رویکردهای متالهان متاخر مسیحیت (کاتولیک) انجام شده است که برخی از آنها مانند یورگن مولتمان، مفهوم رنج قدسی را تا بعد پراکتیکال الهیات امید و رهاییبخش (liberation theology) تداوم دادهاند.
This study seeks to address the relationship between suffering and salvation in Christian theology and define the meaning of suffering. The author focuses on three types of suffering that are not only not disconnected, but also closely related to each other: the suffering of the Christ, as a chosen and even extraordinary human being; an (ordinary) man's suffering and the suffering of God. The question of this study is centered on why and how suffering is accomplished and giving attention to a theological approach to Christian theology; the God who suffers. The response of modern Christian theology to the question whether or not God (with all His power and conquering force) can suffer is positive, and, of course, tries to respond to the paradox about the power and absoluteness of the one God (who is also the father) and His suffering by proposing such concepts like incarnation, the kenosis of the God of love and liberation. This answer explains why Christ suffered, and the physical and non-physical aspects of his suffering. Therefore, the cognitive aspect of the suffering of the father and the son indicates the depth of the voluntary, conscious, and intentional suffering so as to achieve human salvation although, the father has experienced this kind of suffering from the very beginning of the creation with the infusion of His soul into man. The narration of the reason for and way of the occurrence of this suffering took place, which is called Christian and divine suffering in Christian theology is the outcome of using the approaches of late Christian (Catholic) theologians so that some of them, such as J.urgen Moltmann, have developed the idea of divine suffering to go beyond the limit of practical theology of hope and liberator.
خلاصه ماشینی:
هر چند در الهیات کلاسیک مسیحی همچون عهد قدیم، اولین روایت از رنج مربوط به هبوط (Fall) و تثلیث (theology of Trinity) است، اما الهیات مدرن مسیحی از مفهومی سخن میگوید که عهد قدیم یا حتی سنت کلاسیک الهیات مسیحی با آن نسبتاً بیگانه است: خدایی که عشق است، رنج میکشد و پدر است؛ و پسر را نیز قربانی ميکند و او را به رنجی تلخ میسپارد تا رستگاری (salvation) و رهایی (redemption) مخلوق نافرمان را به انجام برساند.
بنابراین توجه صرف به مسئلة هبوط، برای درک واقعیت رنج قدسی در مسیحیت کافی نيست و واکاوی مفاهیمی چون تثلیث، کنوسیس و تجسم را نیز ضروری مینماید تا بتوان به پاسخ این پرسشها دست یافت که: چگونه مفهوم رنج در مسیحیت خصلتی قدسی مییابد؟ آیا صرفاً بهدليل رنج مسیح بر فراز صلیب یا برای رنج پدر در کنوسیس؟ پس چگونه است که انسانهای عادی رنجور میشوند؟ و مهمتر اینکه چرا خود خدا رنج میکشد و رنج او چگونه است؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها، به بررسي روایتهای مربوط به کتاب مقدس و متألهان مسیحیت (کاتولیسیسم) را ميپردازيم.
مولتمان نیز بر این باور است که صلیب مسیح و رنجی که بر فراز آن متحمل میشود، قلب الهیات مسیحیت است: «صلیب، فقط یک حادثة صرف بین خدا و نوع بشر نبود؛ بلکه این حادثه، تثلیثی بود بین پدر، پسر و روحالقدس» (مولتمان، 1981، ص60).
اما قلب اقدام رهاییبخش خداوند (برای نجات و رهایی انسانها) در مسیح متجلی است؛ بهويژه در رنج و مرگ او بر فراز صلیب: «آنگاه عیسی گفت: لازم است پسر انسان متحمل رنجهای زیادی شده و بهوسیلة رهبران و سران کاهنان و علما، طرد و کشته شود و پس از سه روز زنده شود» (مرقس ۳۱:۸).