چکیده:
ویتگنشتاین در سال 1928، در مقطعی کوتاه، طرحی را دنبال میکرد که خود از آن با عنوان «زبان پدیدهشناختی» نام میبَرد. کشف برخی کاستیها در کلیت رساله (از جمله «مسئلۀ ناسازگاری رنگها») او را بر آن داشته بود که با ارائۀ سمبولیسمی جدید این کاستیها را رفع کند، اما او پس از مدتی از این طرح دست میکشد و آن را ناممکن یا دستکم غیرضروری میشمرد. در این مقاله سعی میکنیم به چند پرسش مهم در این باره پاسخ دهیم: این زبان پدیدهشناختی چیست؟ خاستگاه آن کجاست؟ دلایل ارائه و طرد آن چیست؟ ویتگنشتاین به دو معنا از «زبان پدیدهشناختی» سخن میگوید؛ یک بار بهعنوان توصیف محضِ پدیده (در مقابل زبان فیزیکیِ متعارف) و دیگر بار بهعنوان مطالعۀ امکانهای معناداری. خاستگاهِ نخستین معنا را میتوان به نظریهپردازان فیزیک بازگرداند. یکی از دلایل اصلی ویتگنشتاین برای طرح این زبان توضیحی قابل قبول دربارۀ مسئلۀ ناسازگاری رنگها بود، مسئلهای که منطقِ تابع- صدقی رساله را به خطر میانداخت. ویتگنشتاین در پی نشانهگذاریای مکمل بود و گمان میکرد که راهحل در «پژوهش منطقی خود پدیدهها»ست. او پیشنهادهایی اولیه ارائه میکند (از جمله اینکه اعداد را در صورت گزاره وارد کنیم)، اما هر چه پیشتر میرود خود را از توسل به مفاهیم و واژههای زبان متعارف ناگزیرتر میبیند و سرانجام از این طرح دست میکشد. حال او از «تحلیل پدیده» به «تحلیل گرامر» روی میآورد که هدفش جداسازیِ وجوه ذاتی و غیرذاتی زبان از یکدیگر است.
In 1928, Wittgenstein took on a project for a short time which he himself called “phenomenological language”. Discovering some flaws in Tractatus as a whole (including the problem of color-incompatibility), he begin to think of a new symbolism and thereby to remedy the flaws. However, after a while he gave up the project and considered it impossible or at least unnecessary. In this article, we try to answer some important questions in this regard: what was the phenomenological language? Where did it come from? Why did he address it and give it up? And what did he introduce for substitution of the old project? The claim is that Wittgenstein used “phenomenological language” in two senses; first as the mere description of a phenomenon (vs. physical ordinary language) and second as the study of possibilities of meaningfulness. The origin of the first one goes back to views of theoretical physicists. One of the main reasons to launch this project was that Wittgenstein wanted to explain the color-incompatibility problem threatening the truth-functional logic of Tractatus. Wittgenstein was seeking a complementary notation and thought that the solution lied in the “logical investigation of phenomena themselves”. He made some preliminary suggestions (e.g. importing numbers in the form of propositions), but the more he went on, the more he saw the use of terms and concepts of ordinary language as inevitable. Finally, he discarded the project. Instead of “analyzing phenomenon”, he now spoke of “analyzing grammar”, whose goal was to separate what is essential from what is inessential in our language.
خلاصه ماشینی:
مقدمه پس از انتشار پژوهش های فلسفی در ١٩٥٣، بعضی پژوهشگران از برخی قرابت ها میان فلسفۀ متأخر ویتگنشتاین و پدیده شناسی هوسرل سخن گفتند (مثلا Van ١٩٥٩ ,Peursen، ١٩٦٢ ,Munson)، منتهی این ادعا صرفا استنباطی برآمده از تحلیل مفاهیم و روش این دو فیلسوف بود و شاهدی متنی بر پیوند میان آن دو وجود نداشت .
5 یکی از بخش های اصلی این اثر، که «پدیده شناسی» نام دارد، با این عبارت آغاز میشود: «پدیده شناسی گرامر است » (٣٢٠§:BT)؛ بدین ترتیب ــ چنانکه اشپیگلبرگ بر اساس محتوای ملاحظات فلسفی به درستی پیش بینی کرده بود (٢١٢ :١٩٦٨ ,Spiegelberg) ــ معمای پدیده شناسی ویتگنشتاین (دست کم از جهاتی) با تلقی وی از مسئلۀ «گرامر» گره خورده است ، مسئله ای که به ظاهر اگر مبهم تر از پدیده شناسی وی نباشد، روشن تر هم نیست .
از دیگر سو، بند دوم نه راه حل مسئله بلکه صرفا توضیح آن به عبارتی دیگر است ؛ آن نکته در باب فیزیک راهی را که باید برای حل مسئله رفت نشان میدهد: بسط نشانه گذاریای که روابط درونی و ضروری رنگ ها را نشان دهد و ناسازگاری آن ها را به تناقض بدل کند، یعنی همان طرحی که ویتگنشتاین در مقالۀ «ملاحظاتی در باب صورت منطقی» (RLF) (١٩٢٩) دنبال میکند (١٢٥ ,١٢٢ :١٩٨٦ ,Hintikka &Hintikka ، ٨ :٢٠١٣ ,Engelmann و ٣٣١ :٢٠١٤ ,Monk).