چکیده:
عشق از مباحث مشترک میان عرفان و فلسفه است. طبق دیدگاه افلاطون و ملاحظات عاشقانۀ مولوی ، عشق به عنوان یک منبع عقل االهی، مدرِک کل شمرده می شود. در مقالۀ پیش رو به شباهتهای این دو دیدگاه فلسفی و عرفانی در باب عشق میپردازیم. درتبارشناسی اندیشه و تجربۀ زیستۀ مولوی در ساحت عشق و نوع فهم کلی حاکم بر صورتبندی او از مفاهیم عاشقانه، نقب به بنیاد تاریخی، فلسفی این نوع نگرش، ضروری مینماید. در این مسیر، سایۀ اندیشه افلاطونی به عنوان خاستگاه و مرجعیت ارزشگذار فضیلتمحور در عرصۀ عشق، مطرح میشود. در این رویکرد تطبیقی فلسفه و عرفان در پدیدۀ عشق، جهت تعیین نقش معرفت حسی، عقلی و شهودی، با روش دیالکتیک افلاطون مواجه هستیم که در نُه محاورۀ مختلف از جمله فایدروس، ضیافت، جمهوری و ثئای تتوس بدان پرداخته است. با تکیه براین مباحث، ما درآثار مولوی بهویژه دیوان شمس، ضمن طرحوارههایی در غزل، با لایههای برهانی معرفتشناسانهای روبرو میشویم که با نگاه افلاطون در باب معرفت و عشق همپوشانی دارد و نشانگر تأثیرپذیری مولوی از نوع نگرش هستیشناسانه و فضیلتمحور افلاطون است.
Love is a common theme of philosophy and mysticism. In Plato's view and in Rumi's considerations on love as well, love is known to be a source of divine intellect, all-perceiving power. In this paper, we compare the two views and highlight the similarities between them. In the genealogy of Rumi's thought and lived experience in the domain of love and the kind of general understanding governing his formulation of romantic concepts, it seems necessary to burrow into the historic-philosophical foundation of this kind of attitude. In this path, the shadow of Platonic thought as the origin of virtue-centered evaluation in the realm of love comes to fore. In this comparative approach of philosophy and mysticism to the phenomenon of love, the roles of sensory, rational, and intuitive knowledges are determined by and through Plato's dialectical method, which has been addressed in nine different dialogues including Phaedrus, Symposium, Republic, and Theaetetus. Based on these discussions, one is encountered among Rumi's lyric poetry with layers of epistemological argumentations, particularly in the Divan of Shams, which overlaps with Plato's epistemological view of knowledge and love. This indicates the influence of Plato's ontological and virtue-centered attitude on Rumi.
خلاصه ماشینی:
ورود مولوی به این مبانی پلی برای طرح اندیشه های فلسفی درعرفان و برداشتن مرز فلسفۀ افلاطون و عرفان اسلامی در توجه به مبانی فلسفی است ، که در گزاره های سلبی یا ایجابی، همراه کاربرد جفت واژه هایی نظیر: عقل کلی و جزئی، علت و معلول وعلت اولی، جوهر و عرض ، جزء وکل ، هیولی و صورت ، محسوس و معقول ، حدوث و قدم و نفس و بدن ، در دیوان شمس ، به عنوان زبان گویا و انحصاری عشق مولوی و آثار دیگر او، مشهود است : تو«عقل کل » چو شهری دان ، سواد شهر«نفس کل » و این اجزا درآمد شد مثال کاروانستی (قصیده : ٣٦) چوبر سلطان بی علت رسیدی هلا بر« علت و معلول » می خند (غ : ٦٨٤) « جوهر» آن باشد که قائم بر خود است آن « عرض » باشد که فرع آن شده است (مثنوی٤: ٨٠٨ ) نیز مصراع نخست رباعی زیر، قابل انطباق با (٢٧ :Philebus) که در کل معطوف به فلسفۀ ارسطواست : هر قبض اثر «علت اولی» باشد صورت همه مقبول «هیولی» باشد هر« جزء» ز«کل » بود ولی لازم نیست کانجا همه کل قابل اجزا باشد ( رباعی: ٥٩٦) ابیات زیردر مطابقت کامل با (b- a ٤٥ :Timaeus) است : پرتو روح است نطق و چشم و گوش پرتوآتش بود در آب جوش ( مثنوی١: ٣٢٧٢) از دو پاره پیه این نور روان موج نورش میزند بر آسمان ( همان ٢: ٢٤٥١) یکی از پربسامدترین مفاهیم معرفت افلاطونی دخیل در نگاه مولوی، تمثیل غار وسیاقی از مفهوم اصل اصل است : از غار به نور تو به باغ ازل آیند ای یار چه یاری تو وای غار چه غاری !