چکیده:
"مرگ" حادثه گریزناپذیر و ناگزیر غایی تمام انسانهاست. بعضی آن را به دست فراموشی میسپارند و برخی معرفتاندیشانه با پذیرش آن، وقوعش را حتمی و حقیقی میدانند. بررسی و تحلیل روایت دو شخصیت مستبد، قدرتمند و خونریز داستانهای فردوسی و آلبر کامو و نحوه مواجهه آن دو با مرگ خود و دیگران، مساله اصلی این پژوهش است. کالیگولا و ضحاک که خود را فرمانده مطلق و صاحب اختیار جان و مال آدمیان میدانستند، بر این باور بودند که میتوانند بر مرگ نیز تسلط یابند، آنان میکوشیدند با کشتن دیگران، از هراس مرگ خود رهایی یابند؛ اما ناموس طبیعت و حوادث روزگار آنان را با پدیده مرگ رویاروی ساخت. چگونگی پرداخت حوادث داستان از دیدگاه فردوسی طوسی (به نمایندگی از حکمای اسلامی) و آلبر کامو (از نمایندگان مکتب اگزیستانسیالیزم) فلسفه حیات و مرگ را از نظرگاه دو جهان اندیشگانی در شرق و غرب عالم بر ما روشن میکند. هر دو صاحب منصب پس از کسب قدرت دست به ظلم و ستم و کشتار بیسابقه اطرافیان میزنند. مانند تمام آدمهای دنیا از مرگ خود میهراسند و میخواهند با قتل آدمها، قدرت طبیعت در کشتن انسانها را در دست بگیرند. کشتن برای مبارزه با هراس مرگ، تنها راهکار آنهاست. سرنوشت هر دو شخصیت شبیه هم است و در نهایت به دلیل قتل و خونخواری علیه هر دو شورشی به پا میشود و از صحنه قدرت کنار گذاشته میشوند.
Death" is the inevitable event of all humans. Some put it into oblivion, and some epistemologically accept it as reality and certainty. Investigating and analyzing the narratives of the two tyrannical, powerful and bloodthirsty characters in stories of Ferdowsi and Albert Camus and how they deal with their own and others' deaths is the main issue of this study. Caligula and Zahhak, who saw themselves as the absolute commander of the life and property of human, believed that they could also control death, trying to rid themselves of the fear of death by killing others, but nature faced with the phenomenon of death. How Ferdowsi (representing Islamic scholars) and Albert Camus (representing Existentialism) deal with the events of the story illuminates the philosophy of life and death from the standpoint of two thinkers in the East and the West. Both officials, after gaining power, commence unprecedented oppression and killing. Like all people in the world, they are scared to death and want to seize the power of nature to kill humans by killing them. Killing is the only way to combat the fear of death. The fate of both characters is similar, and eventually they are ousted from power due to murder and bloodshed against both rebels
خلاصه ماشینی:
مقايسۀ تطبيقي تأثير مرگ آگاهي بر شخصيت هاي صاحب قدرت ، در نمايش نامۀ کاليگولا نوشتۀ آلبر کامو و داستان ضحاک شاهنامه ي فردوسي الهام نيکوبخت *١، حسينعلي قبادي ٢، اميرعباس عليرماني ٣ ١.
بررسي و تحليل روايت دو شخصيت مستبد، قدرتمند و خون ريز داستان هاي فردوسي و آلبر کامو و مواجهۀ آن دو با مرگ خود و ديگران ، مسئلۀ اصلي اين پژوهش است .
وي براي به چالش کشيدن مردمان در مواجهه با مرگ ، گاه مرگي عمومي مثل طاعون را عَلم ميکند؛ گاه ديکتاتوري ديوانه مانند کاليگولا را که شهوت کشتن در او ميجوشد، قهرمان داستان قرار ميدهد؛ گاه نقش اول داستانش مردي است که به مرگ بياعتناست ، چه مرگ مادرش باشد، چه قتل انساني بيگناه و چه اعدام خودش .
(35 قتل روزانۀ افراد براي خوراک مارهاي کتف ضحاک آغاز ميشود: چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمۀ پهلوان بکشتي و مغزش بپرداختي مرآن اژدها را خورش ساختي (فردوسي، ١٩٦٦: ١/ ٥٢) ضحاک علاوه بر اين ، به کشتارهاي ديگري هم دست ميزد و هر وقت هوس ميکرد يکي از مردان جنگي را حاضر کرده ، بيدليل ميکشت : پس آيين ضحاک وارونه خوي چنان بد که چون ميبدش آرزوي ز مردان جنگي يکي خواستي بکشتي، چو با ديو برخاستي (همان ، ٥٣) همين رفتار را دقيقا کاليگولا از خود نشان ميدهد.
باآنکه ميداند چيرا توطئه عليه او را رهبري مي کند، اشاره به اين موضوع که غريزٔە کاليگولا به قتل ـ همان طور که فرويد ميگويد ـ با غريزٔە مرگ همراه شده است .