چکیده:
سولیپسیسم، به مفهوم اینکه از لحاظ هستیشناختی تنها من هستی دارم و هستیِ جهانِ خارج فقط به مثابه موضوع و مضمون ذهن من، هستی دارد و هر آنچه شناخته میشود فقط به واسطه ذهنمندی من همچون تنها شناسنده، نگریسته میشود، مسالهای است که از دوران مبنا قرار گرفتن سوژه اندیشنده توسط دکارت و همچنین توجه به ذهن شناسنده توسط فلاسفهای همچون بارکلی و کانت و سپس در ایدهآلیسم آلمانی، اهمیت فراوانی داشته است. در نتیجه سولیپسیسم مسالهای فرعی در فلسفه نیست بلکه به طور اساسی در همین چارچوب، من به عنوان هستندهای خودآگاه و شناسنده، منطبق بر نحوه هستومندی و به خاطر قالبها و صورتهای آگاهیام، جهان و آگاهی و ذهنمندی دیگران را به طور سولیپسیستی میشناسم. این مساله نزد برخی فیلسوفان معاصر، آنچنان که شایسته است مورد توجه قرار نگرفته است. شوپنهاور و ویتگنشتاین به این موضوع در قالب بحث پیرامون نحوه شناخت من متافیزیکی و نیز محدوده و مرزهای جهان پرداختهاند. شوپنهاور بر اساس ایدهآلیسمِ مبتنی بر فلسفه استعلایی کانت، معتقد است که هستی جهان منوط به ذهنی شناسنده است که جهان در آن بازنمود یافته است. این ذهن، خودش در قالب زمان و مکان و علیت نمی-گنجد. خود، شناسنده جهان است ولی نمیتواند خودش را بشناسد. ویتگنشتاین متقدم نیز در تراکتاتوس، تحت تاثیر شوپنهاور، بر اساس کاربردها و نقش زبان، مرزهای جهان و شناختِ من متافیزیکی را در بحث سولیپسیسم مورد توجه قرار داده و آن را در تجربیات اول شخص مانند درد و تجربه عواطف نسبت به شناخت آن در دیگران به بحث گذاشته است.
Solipsism by which that means ‘I am the only conscious mind’, epistemologically and ontologically offers that ‘everything has to exist and has to be known through my consciousness.’ This view received philosophical attention after considering thinking subject in Descartes’ doctrine and also in investigating the mind of the knower in Barkley, Kant and following German idealists such as Fichte, Schelling, and Hegel. Therefore, Solipsism could be an important philosophical problem, since ‘I perceive the outer world and also the other minds’ through my conscious mind. Schopenhauer and Wittgenstein have considered this problem as ‘the border of the world for the knowing subject’ and signified it as ‘metaphysical I’. According to the Transcendental philosophy of Kant, Schopenhauer believes that the existence of the representative world depends on the mind of the knowing subject. However, the knower by itself is independent of time, space and causality. In a rare epistemological situation that Schopenhauer considers in aesthetical experience, the knower is in his true state. On the other hand, under the influence of Schopenhauer, Wittgenstein in Tractatus Logico-Philosophicus introduces the role of the language in stating the border of the subject’s world; that is, the subjective experiences such as pain and emotion are perceived based on the knower’s mind. These subjective experiences also include the existence and mindfulness of others, too. Thus, the world is my world and as a conscious knower and as the conscious knower, I should exist in all the times to the end that the world exists.
خلاصه ماشینی:
سوليپسيسم ١ نزد شوپنهاور و ويتگنشتاين متقدم 2 مهران سينايي مقدم 3 محمد رعايت جهرمي چکيده سوليپسيسم ، به مفهوم اينکه از لحاظ هستيشناختي تنها من هسـتي دارم و هسـتيِ جهـانِ خـارج فقـط بـه مثابـه موضـوع و مضمون ذهن من ، هستي دارد و هر آنچه شناخته ميشود فقط به واسطه ذهنمندي من همچون تنها شناسنده ، نگريسته مي- شود، مساله اي است که از دوران مبنا قرار گرفتن سوژه انديشنده توسط دکارت و همچنين توجه به ذهن شناسنده توسـط فلاسفه اي همچون بارکلي و کانت و سپس در ايده آليسم آلماني، اهميت فراواني داشته است .
ويتگنشتاين متقدم نيز در تراکتاتوس ، تحت تاثير شوپنهاور، بر اسـاس کاربردهـا و نقش زبان ، مرزهاي جهان و شناختِ من متافيزيکي را در بحث سوليپسيسم مورد توجه قرار داده و آن را در تجربيات اول شخص مانند درد و تجربه عواطف نسبت به شناخت آن در ديگران به بحث گذاشته است .
اين بدان معنا است که من با اين پرسش اساسي روبه رو ميشوم که آيا خارج از محدوده آگـاهي مـن ، جهان خارج ، شامل انسانهاي خودآگاه و ذهنمند وجود دارند؟ و اگر وجود دارند، بر اساس چه مبنايي ميتوان وجود، خودآگاهي و ذهنمندي آنان را اثبات نمود؟ با توجه به مباحـث فـوق ، گرچـه ابطـال موضـع يـک فـرد سوليپسيست به سادگي، ممکن نيست ، ولي به دليل نحوه و کيفيت شناخت من (سـوبجکتيو) از جهـان اطـراف ، پرداختن به سوليپسيسم به عنوان يک مساله ي مهم فلسفي، ضرورت دارد.