چکیده:
در طول سالهای 1357-1332 ش گفتمانهای سیاسی مختلفی در فضای سیاسی – اجتماعی ایران با یکدیگر رقابت کردند که در این میان، گفتمان سلطنت در جایگاه هژمون قرار داشته و گفتمانهای ملیگرایی، مارکسیستی و اسلامگرا گفتمانهای رقیب محسوب میشدند. این پژوهش به بررسی نسبت بین گفتمانهای رقیب و هژمون پرداخته است. پرسش اصلی پژوهش این است که دالهای شناور و مرکزی گفتمان سلطنت در دورة سالهای 57-1332 ش کداماند و چه نسبتی بین این گفتمان و گفتمانهای رقیب وجود داشت؟ یافتههای تحقیق نشان داده که دال مرکزی گفتمان سلطنت، شاه محوری و دالهای شناور آن، شامل اقتدارگرایی، ناسیونالیسم باستان گرا، ناسیونالیسم مثبت، تمدن بزرگ و ظاهرگرایی مذهبی بوده است. برخی از گفتمانهای رقیب با مواردی از دالهای مذکور همسویی داشتند؛ اما غالب این گفتمانها با دالهای سلطنت تضاد داشته و تضعیفکننده دال مذکور بشمار میرفتهاند و ازاینرو اکثریت گفتمانهای فعال این دوره، خواهان براندازی سلطنت بودند. این پژوهش از نظریة گفتمان لاکلاو و موفه بهره جسته و روش پژوهش، تحلیل گفتمان و روش تفسیری از نوع کیفی و مبتنی بر دادههای اسنادی و کتابخانهای است.
During the years 1953-78, various political discourses competed with each other in the socio-political atmosphere of Iran, among which the monarchy discourse was in the hegemonic position and the discourses of nationalism, Marxism and Islamism were considered as rival discourses. Studying the relationship between competing discourses and hegemonic discourse is one of the main goals of this research. The main question of the research is what are the floating and central signifers of the Monarchy discourse in the period of 1953-78 and what was the relationship between this discourse and the rival discourses? The findings show that the central signifer of the Monarchy discourse is king-centered, and its floating signifers, are Authoritarianism, Archaic Nationalism, Positive Nationalism, Great Civilization and Religious Superficiality. Some of the competing discourses were in agreement with some of the above-mentioned signifers, but they were also in conflict with some of them and were considered weakening of the mentioned signifers. This research has benefited from the theory of Laclau and Mouffe's discourse, and the research method is discourse analysis and the qualitative interpretive method and based on documentary and library data.
خلاصه ماشینی:
درواقع ، گفتمان سلطنت با شدت سرکوب بسيار، موفق شد تا پردة آهنيني به دور حوزة سياست ايران کشيده و رهبران مخالف را از پيروانشان ، مبارزان را از تودة مردم و احزاب سياسي را از پايگاه هاي اجتماعي خود جدا کند ( :١٩٨٢ ,Abrahamian ٤٥٠) و بدين صورت سه گفتمان رقيبش يعني مليگرايي، چپ مارکسيستي و اسلام گرايي را تحت فشار قرار دهد.
١٤٩ سلطنت پهلوي از اين واقعيت غافل بود که جامعۀ ايران به عنوان جامعه اي متکثر، نيازمند اجتناب از مطلق انگاري و اتکاي به طرد و پذيرش کثرت گرايي و فرايندهاي دموکراتيک است ؛ اما بحران اقتصادي ايجادشده به دليل کاهش شديد درآمدهاي نفتي و سياست هاي اقتصادي نادرست حکومت و بحران ناشي از اعمال فشارهاي خارجي بر شاه باهدف تعديل کنترل هاي پليسي و رعايت حقوق بشر، به ويژه حقوق مخالفان سياسي، سلطنت را دچار چالش حکمراني کرد که نهايتا به فروپاشي آن در بهمن ١٣٥٧ ش انجاميده و پايان سنت طولانيمدت سلطنت و شاهنشاهي را در ايران رقم زد.
محمدرضا شاه در کتاب «به سوي تمدن بزرگ »، نظام شاهنشاهي را يکي از سه رکن بنيادي جامعه نوين ايران در کنار قانون اساسي و انقلاب شاه و ملت ، معرفي کرده و اين نظام را ضامن استواري وحدت ملي، قاطعيت قدرت فرماندهي، نيرومندي نظامي، استقلال سياسي و نقش بارز جهاني کشور قلمداد مينمايد (پهلوي، ١٣٨٩: ٧٦)؛ بنابراين گفتمان سلطنت با برجسته سازي مفهوم سلطنت و شاهنشاه و تبليغ رابطه و پيوند آن با ملت ، کوشيد ميان خود و گفتمان هاي رقيب تمايزي بنيادين به وجود بياورد.