چکیده:
در این گفتار تلاش بر این است که از معبر تلاشی تطبیقی و با در نظر گرفتن نسبت(های) مسائل اساسی پدیدارشناسی کربنی، یعنی «آگاهی»، «هستی»، «زمان» و «پدیدارشناسی بهمثابه روش»، با سنت معهود پدیدارشناسی (هوسرل و هایدگر) پرتوی تازه بر چیستی پدیدارشناسی کربنی ــ که غالباً مفروغعنه پنداشته شده ــ افکنده شود. بااین هدف، بهاختصار از سرگذشت این مسائل در سنت پدیدارشناسی سخن گفتهایم و پس از آن تلقی کربن از این مسائل را بررسی کردهایم. ماحصل این تلاش تطبیقی آشکار شدن تفاوتهای دیدگاه کربن با دیدگاه سردمداران جنبش پدیدارشناسی است؛ به نحوی که تا حد زیادی میتوان به این نتیجه نزدیک شد که پدیدارشناسی کربنی از اساس متفاوت و حتا مغایر با آنی است که در زبان اهل فلسفه پدیدارشناسی خوانده میشود. به عبارت دیگر، بار یزدانشناسانه این پدیدارشناسی سنگینتر از آن است که بتوان به همسانانگاری «تأویل» کربنی با پدیدارشناسی سنتی ــ چیزی که در آثار نویسندگان و مترجمان ایرانی شاهد آن هستیم ــ رأی داد. آنچه در ادامه خواهد آمد کندوکاوی در باب نسبت این مبادی تصوری با آن چیزی است که در سنت پدیدارشناسی سراغ داریم.
In this paper we are trying to enlighten Corbin's phenomenology by a comparative approach and considering the relations of Corbin's basic problems of phenomenology i.e. " consciousness ","being ","time" and "phenomenology as a method" and those of traditional phenomenology(Husserl and Heidegger). So doing, we will speak of these problems' history in traditional phenomenology and then investigate Corbin's insights in these problems. The conclusion of this comparative approach is clarifying the differences between the two. So it can be said that Corbin's phenomenology is in nature different from what is called phenomenology. In other word its theological schema is so heavy that Corbin's "Tawil" can be hardly same as phenomenology. What is coming is an investigation in the relationships of these problems and what we know about phenomenological tradition.
خلاصه ماشینی:
مقدمه انشاءالله رحمتی در مقدمه خود بر تخیل خلاق در عرفان ابنعربی پرسشی بنیادین درباره پدیدارشناسی کربن مطرح میکند: «هانری کربن در مطالعات خویش پیرامون فلسفه و معنویت اسلامی، بهوفور از رویکرد پدیدارشناسی بهره میگیرد و در مواضع مختلف به این امر تصریح میکند؛ حال سؤال این است که آیا [کربن] از پدیدارشناسی همان معنای متعارف آن در تفکر غرب را مراد میکند یا اینکه تفسیر وی از این روش متفاوت است؟» (کربن، 1393: 8) او برای پاسخ گفتن به این پرسش به سراغ ریشههای پدیدارشناسی غربی میرود، روایتی از رخداد تاریخی پدیدارشناسی عرضه میکند و طلیعه این دانش یا روش را تا افلاطون و ارسطو باز میبرد و کسانی همچون کانت و هگل را اسلاف هوسرل میخواند.
هایدگر در «مسائل اساسی پدیدارشناسی»، تعریف هوسرل از پدیدارشناسی را مطرح میکند: «پدیدارشناسی علم ایدهتیک توصیفی از آگاهی ناب متعالی است» و بر مبنای این تعریف به این پرسش میرسد که «چگونه چیزی مثل آگاهی میتواند موضوع [اصلی] فلسفه باشد؟» (Heidegger, 1982: 36) اهمیت این پرسش وقتی دوچندان میشود که بدانیم یونانیها با چیزی مانند آنچه در رویکردهای پوزیتیویستی آگاهی خوانده میشود، آشنا نبودهاند؛ اما آنچه در سنت پدیدارشناسی آگاهی خوانده میشود مشابه چیزی است که نزد یونانیان وجود داشته است.
» (Husserl, 2001: 293) هستی مطلق در بن امکانات انسان برای طرحافکنی عالم قرار دارد و همچون زمان، مقدم بر هر تجربهای است، در عین حال خارج از حیطه تجربه پوچ و بیمعنا خواهد بود؛ از این رو زمان به شرطی استعلایی ترجمه میشود و «برای فلسفه و پدیدهشناسی که تضایف [وجود و آگاهی] را پژوهش میکند، موجود ایدهای عملی است برای یک کار بیپایان نظری.