چکیده:
تکامل حقوق بینالملل موجب گذار از دوران همزیستی و در نتیجه آغاز عصر همکاری میان واحدهای دولتی مستقل شد، اما از نیمۀ دوم قرن بیستم بهتدریج مفهومی جدید در برخی اسناد حقوق بینالملل پدیدار شد که به جامعۀ بشری و حقوق بینالملل از زاویهای دیگر مینگرد و تمرکز خود را بر اولویت ارزشها و منافع مشترک قرار داده است. بررسی قواعد حقوقی و اسناد بینالمللی نوین نشاندهندۀ تأثیرپذیری آنها از اصل همبستگی بینالمللی است، بهگونهای که میتوان ادعا کرد حقوق بینالملل نوین در حال عبور از مرحلۀ دولتمحوری و پا نهادن به عرصة دیگری است که ناظر بر جامعۀ بینالمللی در کلِ آن است. تحدید پیشروندۀ حاکمیت دولتها به نفع مصالح جامعۀ بشری تحت تأثیر اصل همبستگی در نهایت میتواند موجبات تحول ساختاری در نظام حقوقی بینالمللی را بهمنظور اولویت دادن به منافع و ارزشهای عالی جامعۀ بینالمللی فراهم آورد و آن را به واقعیتی عینی تبدیل کند.
The evolution of international law led to the transition from coexistence to cooperation among independent states, but since the second half of the 20th century, a new concept emerged in some international law documents which regards international community and international law from different angle, focusing on priority of common interests and values.The study of legal rules and new international documents reflects their impact by the principle of international solidarity, such that it may be contended that the modern international law is passing through the state-centered stage to another arena, viewing the international community as a whole.The limitation of the states sovereignty in favor of the interests of the international community as a whole, including all human beings, due to the principle of solidarity, can ultimately lead to a structural transformation in the international legal system in order to prioritize the interests and values of the international community and make it an objective reality.
خلاصه ماشینی:
مفهوم همبستگي بين المللي و تأثير آن بر ساختار حقوق بين الملل نوين عبدالله رزاقي ١، فريده شايگان *2 چکيده تکامل حقوق بين الملل موجب گذار از دوران همزيستي و در نتيجه آغـاز عصـر همکـاري ميـان واحدهاي دولتي مستقل شد، اما از نيمۀ دوم قرن بيستم بـه تـدريج مفهـومي جديـد در برخـي اسناد حقوق بين الملل پديدار شد که به جامعـۀ بشـري و حقـوق بـين الملـل از زاويـه اي ديگـر مينگرد و تمرکز خود را بر اولويت ارزش ها و منـافع مشـترک قـرار داده اسـت .
حقوق بين الملل سنتي يا حاکميت محور، داراي ساختاري است که در گـذر زمـان و در پـي وقوع حوادث مختلف و ظهور انديشه هاي متفاوت دچار تحول شده است و شناخت و تحليل اين ساختار در حال تحول براي شناخت بهتر ماهيت حقوق و تعهـدات نـوين بـين المللـي و توجيـه قواعد و نحوة استدلال حقوقي ضروري به نظر ميرسد.
٥. همان گونه که اشاره شد بايد به اين نظر نيز توجه داشت که همبستگي بين المللي منحصر بـه نسـل سـوم حقـوق بشر نيست و حقوق نسل هاي اول و دوم نيز به همبستگي ميان جامعۀ بزرگ دولت هـا رهنمـون خواهنـد شـد .
البته برخي معتقدند حقـوق بـين الملـل سـنتي ابتــدا در مکتــب ويتوريــا، گروســيوس و کريســتيان ولــف داراي ســاختاري سلســله مراتبــي بوده (٢٢-٢١ :٢٠٠٦ ,Tomuschat) اما اين ساختار در اثر معاهدات صلح وستفالي و پايان جنگ هاي مذهبي تحت تأثير تحولات بين المللي به ساختاري افقي تغييـر يافتـه اسـت (حکـاکزاده ، ١٣٨٩: ٢٦)، ازاين رو گروه مطالعاتي کميسيون حقوق بين الملل در گزارش خود به نبود سلسـله مراتـب در ميان منابع حقـوق بـين الملـل اذعـان کـرد (٣١٣ .