چکیده:
بیتردید دغدغة پرلمان، عبور از منطق صوری و استدلال قیاسی است. با این حال، چارچوب نظری وی برای این گذار با ابهام مواجه است؛ ابهامی که بهنظر میرسد به سهگانة منصفانه بودن، عقلانی بودن و مقبولیت داشتن استدلال قضایی که پرلمان بر آن تأکید دارد، تسری پیدا میکند. اکتفای پرلمان به عقلانیت عملی و این تلقی که وی، عقلانیت عملی را، مستقل از عقلانیت نظری میخواهد، بر این ابهام افزوده است. پرلمان، گاه در آثار خود از جامعهشناسی حقوق سخن میگوید و گویا بناست با تأسی از جامعهشناسی حقوق و واقعیتنگری آن، از استدلال قیاسی عبور کند؛ گاه نیز بر قضاوتهای ارزشی، و اصول کلی حقوق و قواعد نانوشتة حقوقی بهعنوان مؤلفههای این قضاوت ارزشی تأکید دارد. آیا قضاوتهای ارزشی و اصول کلی حقوقی، نشان از پذیرش نوعی حقوق طبیعی از سوی پرلمان ندارد؟ حقوق طبیعیای که با نفی دوگانگی عقلانیت نظری و عقلانیت عملی، میتواند چارچوب نظری منطق حقوقی پرلمان باشد و این منطق را، از ابهامی که ناشی از کثرتگرایی ساختار اجتماعی است، برهاند.
It is certain that Perelman's concern is to go past the formal logic and analogical reasoning. However, his theoretical framework for this transition suffers from a vagueness that seems to be extended to the triad of fairness, rationality and acceptability of the judicial reasoning that Perelman emphasizes. Perelman’s emphasis on practical reason only and the fact that he seeks practical reason independently from theoretical reason have added to this vagueness. Perelman occasionally discusses the sociology of law in his works, and it seems that he is going to move away from analogical reasoning through sociology of law and its realism. Also, he sometimes underscores value judgments, the general principles of law, and the unwritten legal rules as the components of this value judgment. Do value judgments and general principles of law not imply acceptance of a type of natural law by Perelman? A type of natural law that can be considered as the theoretical framework of Perelman's Juridical Logic by denying the duality of theoretical reason and practical reason and, as a result, liberates this logic from the vagueness emanating from the pluralism of the social structure.
خلاصه ماشینی:
بنابراين سخن از عقلانيت عملي ارسطويي، و به تبع آن ، حقوق طبيعي کلاسيک به عنوان چارچوب نظري منطق حقوقي پرلمان ، دشوار خواهد بود؛ اما نکته اين است که جامعه شناسان حقوق ، اولا کمتر عادت دارند تا از مفاهيمي چون ارزش هاي اخلاقي و اصول کلي حقوق سخن بگويند و ثانيا آنقدر به عنصر زمان و مکان اهميت ميدهند که به دشواري ميتوان حتي ديالکتيک به معناي گورويچي را ـ که خطي بودن حرکت ، اقتضاي آن است ـ، با تحليل حقوقي آنها منطبق دانست .
به نظر ميرسد علت را بايد در اين نکته جست وجو کرد که پرلمان ، برداشتي متافيزيکي از اين اصطلاح دارد و به اين ترتيب ، به جاي آن ، اصطلاح اصول کلي حقوق يا باورهاي اخلاقي را ميگذارد که به زعمش مبتني بر واقعيت اند و به تعبير نگارنده ميتوان آنها را، موضوعه به معناي جامعه شناختي حقوقي ـ براي مثال آن گونه که لئون دوگي ميانديشد )١٦ :٢٠٠٣ ,Duguit( ـ تلقي کرد.
اما، نکتۀ مهم اين است که تفکيک عمل از تئوري ـ به معناي ارسطويي آن ـ امکان پذير نيست و دقيقا به همين دليل ، مکتب حقوق طبيعي کلاسيک ، ميتواند مبناي فلسفي منطق خطابي پرلمان باشد )١٨ :١٩٧٦ ,Villey(.
Philosophie du droit; 1e édition, Paris, Puf 23.
Théorie générale du droit, histoires des doctrines juridiques et philosophie des valeurs sociales, 2e édition, Paris, Dalloz..
La philosophie du droit; Que sais-je ?, Réimpression de la 1 édition )2003(, Paris, Puf 28.