چکیده:
در این مقاله نویسنده ضمن اشاره به مفهوم جنگ نامتقارن، استراتژی عراق را برای
مقابله با نیروهای ائتلاف مورد بررسی قرار میدهد. نویسنده برای بررسی دقیق
استراتژی مقابله عراق، بحران عراق را بهطور کلی به چند دوره تقسیم کرده و
ضداستراتژی عراق را در هر دوره مورد بررسی قرار داده است. استراتژی عراق در دوره
قبل از جنگ، پرهیز از ورود به جنگ از طریق ایجاد اختلاف در جامعه بینالمللی و
رویکردهای دیگر و در مدت اجرای عملیات نظامی نیروهای ائتلاف، طولانی کردن جنگ و
کشاندن نیروهای ائتلافی به باتلاق جنگ شهری و انجام عملیات دریایی و نیز صدور بحران
به کشورهای همسایه، کاربرد تسلیحات کشتار جمعی، ایجاد فاجعه زیستمحیطی از طریق
انهدام میادین نفتی و فاجعه انسانی از طریق آوارگان جنگی و ... بوده است.
نویسنده در پایان چنین نتیجهگیری میکند: آنچه موجب پیروزی سریع نیروهای متحدین در
عراق شد، علاوه بر ضعف و ناکارامدی نیروهای مسلح عراق و عدم حمایت مردمی از رژیم
عراق، برتری نیروهای متحدین از لحاظ فناوری و وجود نیروهای نظامی حرفهای نقش مهمی
در این پیروزی داشت.
با این وجود، بعد مهم جنگ نامتقارن هنوز در عراق کامل نشده است و علیرغم پایان
رسمی جنگ، درگیریها به صورت غیرکلاسیک از سوی نیروهای مختلف عراق ادامه دارد.
خلاصه ماشینی:
"عدم کشف تسلیحات کشتارجمعی از زمان پایان جنگ تاکنون منجر به این گمانهزنیها شده که ممکن است رژیم وانمود کرده باشد که تسلیحات شیمیایی را در اختیار فرماندهان میدان نبرد قرار داده تا از این طریق تلاش کند از عملیات نظامی نیروهای ائتلاف، به واسطة بیم و نگرانی از پیامدهای انجام چنین اقداماتی، جلوگیری نماید.
(رامسفلد، 2003، صص 6-5) این مسأله بیانگر آن است که شکست راهبرد قبل از جنگ عراق تا حد زیادی به دلیل انسجام تصمیمگیری دولت بوش برای انجام عملیات نظامی پیشگیرانه به منظور مقابله با تهدیدات احساس شده در منشأ بروز آنها بود.
بنابراین چرا رژیم عراق چنین رویکردی را اتخاذ نکرد؟ آیا این رژیم عزم و اراده ائتلاف را برای ورود به جنگ بدون حمایت بینالمللی به درستی نفهمیده بود؟ آیا این رژیم چنین استنباط کرده بود که بنا به دلیل امنیت داخلی و خارجی نمیتوانست در مسأله تسلیحات کشتارجمعی بهطور کامل تسلیم شود؟ آیا استنباط صدام این بود که ایالات متحده صرفنظر از هر اقدامی که صدام برای همکاری با ناظران تسلیحاتی انجام دهد، به عراق حمله میکند و رژیم این کشور را تغییر میدهد؟ آیا صدام معتقد بود که میتواند پس از یک جنگ نظامی با هدف سرنگونی رژیم او، به حیات خود ادامه دهد؟ آیا صدام بر این باور بود که وی دارای استراتژی و توانمندیهای لازم برای جلوگیری از شکست و یا حداقل به لحاظ سیاسی درگیر ساختن ائتلاف در یک جنگ طولانی و بینتیجه است؟ تمام این پرسشها، سؤالات کلیدی و دشواری است که پاسخگویی به آنها بدون دسترسی آزادانه به تصمیمگیران اصلی رژیم، دشوار است."