چکیده:
حقوق بشر به معنای امروزین خود در 1948 میلادی به وسیله اعلامیه جهانی حقوق بشر متولد شد و از آن پس حقوق بشر زبان مشترک غالب سیاستمداران و حاکمان در انواع حکومتها شد. دولتهای اسلامی نیز در این میان مستثنی نبوده و نهایتاً توانستند در 1990 میلادی به اعلامیه حقوق بشر اسلامی دست یابند. باید اذعان کرد که غرب به عنوان خاستگاه حقوق بشر در مفهوم نوین خود به هیچ وجه نتوانست نگاه خاص جوامع دیگر خصوصاً جوامع اسلامی را که با مفاد موجود در اعلامیه 1948 قرابت چندانی ندارد، دریابد. در واقع حقوق بشر در جریان تمدنساز اسلام منتقد طرز فکر و دیدگاهی است که حقوق بشر را تنها واجد یک نسخه معرفی می کند؛ دیدگاهی که به سان یک قانون تکوینی، انسانی متفاوت از مفاهمه تمامی مسلمانان ارائه میکند و در نتیجه عدم پذیرش این تلقی از حقوق بشر است که نظام های حقوقی اسلامی محکوم به عدم رعایت حقوق بنیادین بشری میشود. حال فارغ از نگاه دنیای غرب، اسلام به مثابه یک نظام تمدنساز، مدعی حقوق بشری است که زاییده طبیعت انسانی و ارتباط آن با عناصر هستی به عنوان مخلوقات خداوند قادر متعال است؛ در این مقاله ضمن نگاه درونگرا به شریعت اسلامی بر این نکته تأکید میشود که حقوق بشر میتواند توسط مفهوم حقوق شهروندی از اطلاق خارج شده و به قیودات فرهنگی، جغرافیایی و بومی مقید شود، به همین سان حقهای بشری مطلق و جهانشمول می تواند توسط دین قیوداتی را بپذیرد بدون آنکه به هدف و غایت مجموعه این حق ها خللی وارد آید. در مرحله اجرا نیز حکومت اسلامی در کلیت خود اولاً وظیفه پذیرش و به رسمیت شناختن حقها را بر عهده خواهد داشت و ثانیاً به دلیل تقدم رتبی، مجموعهی حقوق بشر منبعث از حقوق طبیعی، بر نهاد دولت نیز تحمیل میشود و دولت ملزم به رعایت مفاد آنست.
خلاصه ماشینی:
حال فارغ از نگـاه دنيـاي غرب ، اسلام به مثابه يک نظام تمدن ساز، مدعي حقوق بشري است که زاييده طبيعت انسـاني و ارتبـاط آن با عناصر هستي به عنوان مخلوقات خداوند قادر متعال است ؛ در اين مقاله ضمن نگاه درونگرا به شـريعت اسلامي بر اين نکته تأکيد ميشود که حقوق بشر ميتواند توسط مفهوم حقوق شهروندي از اطلاق خـارج شده و به قيودات فرهنگي، جغرافيـايي و بـومي مقيـد شـود، بـه همـين سـان حـق هـاي بشـري مطلـق و جهانشمول مي تواند توسط دين قيوداتي را بپذيرد بدون آنکه به هدف و غايت مجموعه اين حق ها خللي وارد آيد.
بـر اسـاس عقايـد کلـي و طرز جهان بيني اسلامي در باب انسان و عالم و حيات و هستي بين انسان و مواهب عالم علاقه غـايي وجود دارد يعني بين انسان و مواهب عالم در متن خلقت و در نقشه کلي خلقـت ، علاقـه و رابطـه اي است به طوري که اگر انسان جزء اين نقشه نبود حساب اين نقشه حساب ديگر بود» (مطهري، ١٣٨٩، ص ٥٣) در اين نگاه ابتدا بحث قانون طبيعت مستدل ميشود، آنگاه قـوانين مربـوط بـه انسـان بـه عنـوان جزئي از قوانين طبيعت کشف ميشود؛ با سه مقوله غريزه (مشترک انسان و حيـوان )، طبع (برخاسـته از طبع آدمي) و فطرت (خاص انسان ) مواجه هستيم و از بطن اين قوانين در ارتباط غريزه ، طبع و فطرت با عالم بيرون با فرمول نياز، مجموعه ي حق ها مطرح ميشود.
در اين خصوص لازم به تذکر است که در نگرش حقوق طبيعي، انسان بـه عنوان جزئي از نظام عالم ، در تعامل با طبيعت در نظر گرفته ميشود؛ به اين صورت که بر اساس نهـاد طبيعت و تأثيرپذيري طبيعت انساني، افراد واجد حق تلقي ميشوند و به حسب همين حقـوق ، واجـد تکليف نيز شناخته ميشوند؛ تکليفي در مقابل طبيعت ، که خود ميتواند گوياي تکاليف انسان در برابر ديگر انسان ها و حتي ساير موجودات باشد.