چکیده:
با توجه به جایگاه محوری «من اندیشنده» در فلسفۀ دکارت این پرسش پیش میآید که چگونه «من» به آزادی و خودآیینی دست مییابد و قانون جهان را با توجه به قانون عقلانی خویش بنا مینهد؟ دکارت به این پرسش، از طریق تمایز نهادن ساحت آگاهی از ساحت معرفتشناسی پاسخ میدهد. او در معرفتشناسی که سوژه به شناخت ابژههای مستقل اقدام میکند، بحث آزادی را قابل طرح میداند و آزادی سلبی و ایجابی را زمینۀ تحقق شناخت سوژه از ابژۀ مستقل اعلام میکند. دکارت در معرفتشناسی، آزادی را به واسطۀ اینکه خداوند ضامن شناخت آدمی است، با دگرآیینی قابل جمع میداند، اما او در ساحت آگاهی، با توجه به اینکه ابژۀ مستقل از سوژه را منتفی میسازد و ابژه را به درون سوژه فرو میکاهد و آن را حیثی از آگاهی مطلق قرار میدهد، دگرآیینی را که در ساحت آزادی وجود داشت از میان بر میدارد. بر این اساس، آگاهی با توجه به محوریتی که به دست میآورد نه تنها قانون خود، بلکه قانون جهان را نیز از درون خود بیرون میکشد و خودآیینی بنیاد هستی قرار میگیرد. اهمیت این موضوع هنگامی مشخص میشود که به نقش بنیادی فاعلیت حیث درون در به وجود آمدن فلسفۀ جدید پی برده باشیم. به این ترتیب، واضح است که فهم اندیشۀ جدید، بدون بررسی معنا و مفهوم آزادی و خودآیینی در اندیشۀ دکارت امکانپذیر نخواهد بود.
خلاصه ماشینی:
دکارت در معرفت شـناسـي ، آزادي را به واسـطۀ اين که خداوند ضـامن شـناخت آدمي اسـت ، با دگرآييني قابل جمع مي داند، اما او در سـاحت آگاهي ، با توجه به اين که ابژة مسـتقل از سـوژه را منتفي مي سـازد و ابژه را به درون ســوژه فرو مي کاهد و آن را حيثي از آگاهي مطلق قرار مي دهد، دگرآييني را که در ساحت آزادي وجود داشت از ميان بر مي دارد.
توماس آکوئيني از دو جهت به اسـتقلال عقل در دورة جديد ياري مي رسـاند؛ وي از يک ســو عقل فعال را درون ذهن آدمي قرار مي دهد و معرفت عقلاني را از امر بيروني رهايي داد (٥٣١-٥٣٠ :١٩٥٤ ,Aquinas) و از ســـوي ديگر عقـل طبيعي را از ـپايگـاه ديني جـدا مي سـازد و آن را به لحاظ قوة شـناختي که محصـول انسـان اسـت ، مسـتقل از وحي الهي تلقي مي کند.
دکـارت ـبا تصـــور اين کـه اراده و فـاهمـه ، ـبه عنوان وجهي از نفس هســـتنـد، بحـث آزادي را ـبه درون حيـث غيرمادي مي کشـاند و تدبير امور شـناختي و رفتاري انسـان را به دسـت خود انسـان واگذار مي کند؛ زيرا وي معتقد اســت ســاختار مکانيکي هر اندازه هم پيچيده باشــد، نمي تواند توانمندي انسان در باب آگاهي و آزادي را تشريح نمايد (کاتينگم ، ١٣٩٤: ٣٧٧).
دکارت در تأملات عوامل بيروني را که در ارادة آن تأثير مي گذارد، مجبور کنندة اراده تلقي مي کند، اما در اين فقره دکارت معتقد است ، اگر اراده تحت تأثير لطف الهي قرار گيرد نه تنها از آزادي آدمي کاسته نمي شود، بلکه باعث افزايش آزادي اراده نيز مي گردد.