چکیده:
این پژوهش، کوششی است در راستای به زبان آوردن بخشی از متون فلسفه اسلامی که ممکن است برای جهان فلسفه و زیست امروزی، سخنی نو داشته باشند. در بخش نخست، به اهمیت بازخوانی و کوشش برای به سخن آوردن متون خاموش فلسفه اسلامی پرداخته میشود. به سخن آوردن متون، مفاهمه با سنت فلسفی اسلامی و گستردن آن سنت را ممکن میکند.. برای نشان دادن این امکان، سیر تطور یکی از مسائل مهم در تاریخ اندیشه مرور میشود. مسأله نسبت میان نظر و عمل که به جدایی عقل نظری از عملی بازمیگردد، از قرن هجدهم میلادی با رویکردهای متفاوتی دیده شد. بسیاری از فیلسوفان نامبردار از قرن نوزدهم تا در دوره معاصر، از کلیشه جدایی عقل نظری و عملی عدول کردند و بحث از ساحت نظر و عمل را درهم تنیدند. این رویکرد یگانهنگر و شکستن کلیشه جدایی نظر از عمل در نظام حکمت اشراقی نیز قابل بازیابی است. این نظام فلسفی، چنان نظر و عمل را در هم تنیده و در هماهنگی عمیقی با یکدیگر پرورانده است که میتوان نشان داد از بطن انتزاعیترین بخش فلسفه، یعنی منطق، فلسفهای برای اخلاق و عمل متولد میشود.
This essay is an attempt to make some textual material of Islamic philosophy speak to us. The first part of this article discusses the importance of re-reading and making the silent texts of the Islamic philosophy speak. In this way only, the Islamic philosophical tradition can contribute to the development of the philosophy world we live in today. The second part of this essay reviews the development of a significant philosophical problem that has changed our understanding of the meaning and applications of philosophy. The problem concerning the relationship between the theoretical and the practical has been considered from a different point of view since the18th century. Many philosophers since then have deviated from the traditional cliche of the separation between the practical and the theoretical discussing the two as intertwined concepts. This unifying view can be discovered within the Illuminationist philosophy of Sohrawardi. It portrays thought and practice in a so deeply unified consistency that practical philosophy is being born and bred from within the most theoretical part of philosophy, that is, logic. The Illumationist logic gives birth to a moral philosophy. The last part of the essay endeavors to re-construct this co-existency of logic and ethics in the Illuminative philosophy.
خلاصه ماشینی:
آیا نظامها و دیدگاههای فلسفی فارابی تا ملاصدرا و تابعانش» امروز به هیچ کاری میآیند؟ ایا نسبتی با جهان امروز ما و با جریانهای فلسفی امروزی دارند؟ آیا آن همه متون و ایدههای ظاهراً انتزاعی پدیدآمده در سدههای پیشین» هیچ راهی پیش پای ما میگذارند» هیچ گرهی از گرفتاریهای فکری و عملی ما باز توانند کردء هیچ سهمی در انديشه فلسفی معاصر ما توانند داشت» هیچ گفتوگویی با جهان فلسفه و زندگی عملی امروز میشود برقرار کنند؟ آیا آن میراث عظیم و غنی» دیگر به تاریخ پیوسته و سه قرنی میشود که صدایی از او نیامده است؟ آیا متون فلسفه اسلامی را پاید در موزهها نگاه داریم و در بهترین حالت, تنها برای نگاشتن شرح و تعریضی ستتی در حاشیه متون یا برای مطالعات تاریخی سرافشان بریم؟ آیا آن سنت خاموش شده است و پاید به سان مردگان به او نگریست؟ برای پوییدن مسیرمان به سوی گرهگشایی از این پرسشهاء در کنار مجموعه گرانقدر شرحهاء پژوهشهای تاریخی» بازخوانیهای تطبیقی و مطالعات موردی» ما به پژوهشها و بازخوانیهایی از نظامهای فلسفی برآمده در جهان اسلام نیز نیاز داریم که آن نظامها و دیدگاههای فلسفی را «برای امروز ما» نقد و بازخوانی کنند؛ پژوهشهایی که جریان خاموشمانده انديشه فلسفی را از نو «به سخن بیاورد».
این است که در بخش قابل توجهی از مکتبها یا دیدگاههای فلسفی در سده پیستم» از فلسفههای به اصطلاح قارهای گرفته تا سنت تحلیلی» تصوير انسان همچون عقل محض و مفارق از بدن و جهان ماده که روی به سوی عالمی روحانی/ عقلانی دارد یا در پی رسیدن به معرفتی یقینی و ثابت است» بسیار کمرنگ و بلکه ناپدید شد؛ انسان» به موجودی پیچیده» » با وجوه متنوع و در میانه تعاملهای متکشر با دیگر انسانها و در حرکت و شدن تبدیل شد.