خلاصه ماشینی:
"بعد گفت:«خب،خجالت نمیکشی؟» پسرک که هنوز به جلوی لباسش محکم چنگ انداخته شده بود،گفت:بله خانـ.....
پسرک زیرلب گفت:«شرمندهام خانم، زن درشت اندامی بود با یک کیف بزرگ که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت میشد.
این هم یه حولهء تمیز!» پسرک درحالیکه روی دستشوئی خم میشد،پرسید:«مرا به زندان میبرید؟» زن گفت:«نه،با آن صورت هیچ کجا نمیبرمت.
» خانم لیولا بیتز واشنگتن جونز گفت:«مجبور نبودی کیف مرا بقاپی تا یک جفت کفش جیر بخری.
اکنون دیگر زن مراقب نبود که ببیند پسرک میخواهد فرار کند یا خیر؛مراقب کیفی که پشت سرش روی کاناپه برجای گذاشته بود هم نبود.
اما امیدوارم تو،پسرم،از این به بعد مراقب رفتارت باشی» زن پسرک را تا جلوی در انتهای هال همراهی کرد و در را باز کرد.
» پسرک درحالیکه وارد درگاه خالی شد و نگاهی به خانم درشت اندامی انداخت میخواست چیزی غیر از«سپاسگزارم خانم»به خانم لیولا بیتز واشنگتن جونز بگوید."