خلاصه ماشینی:
"داوود جعبه را تکان میدهد و میگوید:فکر میکنی همه مثل من و تواند؟طرف رفته بود توی یه کوله،سراغ کنسرو مرغ غنیمتی که شانس نیاورد و گیر افتاد.
داوود میگوید:کجای ما پاک است که این یکی بخواهد نجسش کند.
حسن دست دراز میکند تا جعبه را از میان داوود و عباس بیرون بیاورد.
عباس میگوید:مگه اسیر جنگیه؟ حسن طوری چنگ به جعبه انداخته که داوود با آن کوه گوشتش نمیتواند از سریدن جعبه ممانعت کند.
داوود میگوید:اگه میخوای گلایه حسن رو به خدا بکنی باید وقت پیش بگیری تا وقتی به قمقمه آب خوردن گیر بیاری.
میگویم:آن حیوانی که زندانیاش کردهاید اگه چیزیش به شما عاقلا رفته بود درست بود محاکمهاش کنید!اما غیر از این است که طبیعتش همین است؟ عباس روی جعبه ضرب میگیرد.
حسن دست به کمر میگیرد و خودش را راست میکند میگوید:برو بابا تو هم حال داری.
با دست آنرا نوازش میکند و میگوید:شما خودت بگو!نه،خودت بگو این حیوان زبان بسته تو جبهه خودییه یا تو جبهه دشمن؟ میخواهم چیزی بگویم که داوود با لهجه آذریاش میگوید:جناب نارنجک،شما بفرماین اگه این حیوان خودی است پس چرا حسن رو گاز گرفته.
عباس میخواهد خودش را وسط بیندازد که حسن میگوید:نه آخه،با منبر و موعظه که نمیشه جلوی این نامردا دراومد.
داوود به جعبه اشاره میکند و میگوید:حالا با این چه کار کنیم؟!
حسن رو به داوود میگوید:شیخ محمود تو کدوم سنگر بود؟ عباس خودش را کنار کشیده.
صدایش میآید که میگوید:بالاخره با این ننه مرده چکار کنم؟ حسن،شیخ محمود را بر پشت موتور پیک نشان کرده است."