چکیده:
آن نسبت هنری که میراث شعری یک شاعر با تاریخ روزگاران خود برقرار میسازد، برسازندۀ ساخت و صورتهایی است که شاکلۀ اصیل چهرۀ ادبی او را در سنجش با سایر دورهها و نظامهای هنری دیگر، معلوم میدارد. شعر آتشی فارغ از توفیقی که در القاء توانمند فضاهای بومی جنوب ‑تالی نیمای شمال‑ به دست آورده است، از گرفتوگیرهایی نیز بیآسیب نمانده است که خود برخاسته از غیاب نگاهی تاریخمند به هستی و انسان مدرن میتواند بود. با تمرکز بر سه فقره از شعرهای دو دفتر «آهنگ دیگر» و «آواز خاک»، بیشتر به این نکته التفات خواهیم یافت که او چگونه در «خنجرها، بوسهها و پیمانها»، «گُلگونسوار» و «ظهور»، با اشتمال سه حوزۀ «تاریخ»، «تراژدی» و «ادبیّات اکثریّت» از آنگونه فقر نگرشی رنج میبرد که سعی نگارنده را همه بر آن داشته که با درنظرداشت نظریههای ادبی منتقدان جدید و دستهبندی مناطق نقدپذیر شعرها، چندوچون و کاستی آنها را بررسی و تحلیل کند.
The artistic relation that a poet's poetic heritage establishes with the history of his time is the constructor of constructions and forms that reveal the original shape of his literary face in comparison with other periods and other artistic systems. Atashi’s poems, apart from the its success in the powerful intersection of the indigenous spaces of the south – follower of Nima of the north - have not escaped any setbacks that could have arisen from the absence of a historical view of existence and modern man. Focusing on three passages from the two books Another Song (اهنگ دیگر) and Song of the Soil (اواز خاک), we will pay more attention to how he appeared in Daggers, Kisses and Covenants (خنجرها، بوسهها و پیمانها), Riding the Rose (گلگونسوار) and Reappearance (ظهور). Including the three domains of "history", "tragedy" and "majority literature", suffers from such a poverty in attitude that made the author take into account the literary theories of new critics and the classification of critical areas of poetry and explore their status and shortcomings.
خلاصه ماشینی:
نگارنـده هم داسـتان بـا نيچـه بـر آن است که : «ما نميتوانيم حقيقت عيني يا نـاب را بـر اسـتعاره برتـري دهـيم » (اسـپينکز، ۶۶:۱۳۹۲)؛ چراکـه اصـولا حقيقتي جز زبان استعاره بنياد، به هيچ روي دريافتني نيست و اگر آتشي به ساحتي از ادراک زباني دسـت مييافـت کـه در آن «قدرت زبان در نفي کردن جهان واقعي در برابر جهان خودش باشـد نـه تقليـد جهـان بيـرون » (هاسـه ، لارج ، ُ ۴۸:۱۳۹۵)، و با نوعي «معرفت شناسـي اسـتعلايي بـه رويکـرد طبيعـي پشـت ميکـرد» و بـه جاي «ابـژٔە بيرونـي، برساختي معنايي»، ارائه ميداد (پيترزما، ۱۳۱:۱۳۹۸)، آن وقت ديگر محملي هـم بـراي افسـوس خوري بـر «راکـب نشسته »، «سوار گلگون » و «عبدوي جط » وجود نمي داشت .
درست است که در شعرهاي آتشي ميتوان قائل به حضور نقشمند قهرمانان رمانتيک و اشـخاص تراژيـک شـد، اما اين نکته را هرگز نبايد از نظر دور داشت که رمانتيسيسم و تراژدي بـه معنـاي راسـتين کلمـه ، ريشـه هايي در خـاک تاريخ و روح مردمان عصر خود دارد (جعفري، ۵۴:۱۳۹۸)، اين همان چيزي اسـت کـه آن را نـه در شـعر «عبـدوي جط » ميتوان يافت نه در «خنجرها و...
عموم پژوهش هاي فـوق ، عناصـر بومي شعر آتشي، آشناييزداييها و حضور فضاهاي مدرن را در شـعر او، مطمـح نظـر قـرار داده انـد کـه بـر آنـيم ، از دريچه اي آسيب شناسانه آن هم بر زمينه اي از مفهوم «تاريخ » و نگاه هنري منوچهر آتشي به هستي و انسان امـروز، کـه اسلوب کار ما در اين جستار بر آن بنياد گرفته است ، از محتواي وجه غالب تحقيقاتي که در بالا برشمرده شـد، غايـب مينمايد.