چکیده:
فراق از قدیمترین، پرتوصیفترین و پرمعناترین واژگان در شعر فارسی به ویژه غزل عاشقانه است و شاعران آن را به صور گوناگون توصیف کردهاند. هجران و فراق در غزلیات سعدی بیشتر نتیجه بیاعتنایی یا قهر معشوق است. شرح فراق و عواطف و احساسات ناشی از آن در شعر سعدی، معمولا از عجز و افسردگی ناشی نمیشود و داغ فراق هم نسبتا معتدل است و شکایت از معشوق شدید و غلیظ نیست. اما فراق و جدایی در غزلیات رهی غالبا با غصه خوردن و اندوه همراه است. افسردگی رهی در مقایسه با سعدی به مراتب بیشتر است و سعدی کمی خوش بینانهتر به این مقوله میپردازد. در اشعار رهی دوری و فراق معمولا نتیجة بی وفایی یا رفتن معشوق است و این معشوق است که سفر میکند و از عاشق جدا می شود حال آنکه سعدی گاه از روی ناچاری و به حکم تقدیر، خود میرود و رفتن اوست که باعث جدایی می شود. در این مقاله ،جلوه های فراق در غزلیات سعدی و رهی معیری و مشترکات و تفاوت های آنها بررسی شده است.
خلاصه ماشینی:
عشق و فراق در غزلیات سعدی و رهی معیری عشق و به تبع آن فراق موضوعی است که بسیاری از شاعران و نویسندگان از آن سخن گفتهاند اما سعدی از نادرترین شاعرانی است که با ذوق لطیفی که در وجود اوست ترکیبی پدید میآورد که مقبول خاص و عام میافتد و این قبول خاطر موجب جهانگیر شدن شهرت سعدی هم در زمان حیات وی و هم تا زمان حال می شود همچنانکه خود میگوید: هــر کس به زمــان خــویشتن بود مــن سعــدی آخــر الزمــانم (غ418،ب17،ص617) سعدی در بیان عشق حد و مرزی نمیشناسد و چنان عاشق است که در دم مرگ هم درآرزوی معشوق خواهد بود و در روز رستاخیز که محشر زیبایان خاکی و حوران بهشتی است فقط بدنبال یار خواهد بود و معتقد است که در آن لحظه که جان به جان آفرین تسلیم میکند، آرزوی دیدار معشوق را در دل دارد، به امید آن جان میدهد و فقط بندة روی اوست.
سعدی در این باره چنین میگوید: سعدی به وصل دوست چو دستت نمی رسد بــاری به یــاد دوست زمــانی بســر بری (غ551،ب10،ص598) و رهی میگوید: مرا به وصل تو ای گل امیــدواری نیست شب فــراق دراز است و عمر من کوتاه (غ1، ب 4، ص49) هر دو شاعر در اشعار خود بیانگر این بودهاند که رسیدن به یار امری است محال؛ چراکه عمریست از انتظار برای دیدن روی یار بهرهای نبردهاند؛ اما سعدی دست کم در نبود یار با خیال او دلخوش است و روزگار را به یاد معشوق سپری میکند و رهی در عین حال که جوانیاش را به امید وصال یار تباه کرده اکنون نومیدانه و از سر استیصال، فراق یار را چنان طولانی میانگارد که عمرش کفاف آن را نمیکند.