چکیده:
نسبت میان فرونسیس (phronesis) یا حکمت عملی و سوفیا (sophia) یا حکمت نظری، و در سطحی دیگر، نسبت بین فضایل اخلاقی و فضایل عقلی، یکی از موضوعات مهم در فلسفۀ اخلاق ارسطوست. اهمیت موضوع نه تنها به این دلیل است که در صورت تقدم و برتری فرونسیس بر سوفیا، بین آموزه های ارسطو در متافیزیک و اخلاق نیکوماخوس تعارض پیدا ميشود، بلکه بنظر میرسد تقدم فرونسیس بر سوفیا درنهایت به نوعی عدول از فلسفة اولی و بتبع آن، آدمی را شریفترین موضوعات پنداشتن، می انجامد. البته ارسطو خود با چنین موضعی مخالف است. مسئلۀ اصلی در این مقاله اینست که آيا در فلسفة ارسطو تقدم با سوفیاست یا فرونسیس و اینکه اهمیت تقدم یکی بر دیگری چیست و چه پیامدهایی دارد؟ در این مقاله استدلال ميشود که گرچه نزد ارسطو فرونسیس از جایگاهي ممتاز برخوردار است اما درنهایت سوفیا تقدمی مبنایی دارد. از طرفی، در اندیشة ارسطویی، ائودایمونیا (eudaimonia) یا نیکبختی، جز از طریق بهره مندی از فرونسیس توأم با سوفیا ممکن نیست. پس ميتوان گفت برای شناخت غایت فلسفه، باید در مفاهیم سوفیا و فرونسیس و نسبت آنها با یکدیگر و دیگر فضایل تأمل کرد.
The relation between theory and practice is one of the most important philosophical issues. The relation between phronesis or practical wisdom and sophia or theoretical wisdom (and also, the connection between moral virtues and intellectual virtues) which is one of the essential issues in Aristotle's philosophy of ethics, can be examined in this vein. The significance of the issue is not only because of the contradiction that happens between Aristotle's teachings in metaphysics and his teachings in Nicomachean ethics when phronesis is superior to the sophia, but also it is because the sophia superiority of over the phronesis ultimately leads to a departure from the First Philosophy and falling into a kind of relativism and anthropocentric. It also leads to perceiving humans as the most honorable entity. However, Aristotle disagrees with such a position. In this article, it is argued that although phronesis has a privileged position in Aristotle's idea, ultimately, but in fact, it is sophia which has fundamental precedence for him.
خلاصه ماشینی:
اهمیت موضوع نه تنها به این دلیل است که در صورت تقدم و برتری فرونسیس بر سوفیا، بین آموزههای ارسطو در متافیزیک و اخلاق نیکوماخوس تعارض پیدا ميشود، بلکه بنظر میرسد تقدم فرونسیس بر سوفیا درنهایت به نوعی عدول از فلسفة اولی و بتبع آن، آدمی را شریفترین موضوعات پنداشتن، میانجامد.
ارسطو از طرفی فضیلت اخلاقی را «ملكهيي ميداند که حد وسطی را انتخاب ميكند که برای ما درست و با موازین عقلی سازگار است، موازینی که فرد دارای حکمت عملی، حد وسط را با توجه به آنها تعیین ميكند» (همان: ۱۱۰۷الف) و از طرف دیگر، شرط سوم در روحیات فرد فضیلتمند را این ميداند که عملش ناشی از ملكهيي استوار و تغییرناپذیر باشد.
بحث اصلی در این بخش اینست که گرچه اینجا هم بحث بر سر شناخت و حقیقت است، اما آیا فهم مراد ارسطو از مفهوم فرونسیس ممکن است؟ وگرنه چه نیازی به پژوهش در اینباره است؟ گادامر معتقد است: باید اذعان نمود که در فهم متون این اندیشمندان بزرگ، حقیقتی شناخته ميشود که درک آن از طرق دیگر ممکن نیست، هرچند این با معیار پژوهش و پیشرفت که علم با آن سنجيده ميشود، در تعارض باشد (Gadamer, 2004: p.
پس بهرهمندی از حکمت عملی مشروط به بهرهمندی از حکمت نظری است؛ به این ترتیب، گرچه فرونسیس در فلسفة اخلاق ارسطو جایگاهي ممتاز دارد که قبل از ارسطو شاهد آن نبودهایم، اما در نهایت سوفیا از اولویتی مبنایی برخوردار است.