چکیده:
فهم فرآیند تحول اقتصادی مستلزم ارائه تحلیلهای جامع و واقعگرایانه در خصوص پدیدههای اقتصادی و در نظر داشتن پیچیدگیهای رفتار انسان و جامعه انسانی، یعنی فهم نهادها است. در این راستا مقاله حاضر با روشی اسنادی و با رویکردی تطبیقی به مقایسه دو مکتب نئوکلاسیک و نهادی جدید در فهم و مدلسازی یکی از این پیچیدگیها، یعنی نهادهای غیررسمی (فرهنگ) میپردازد. دیونگ (1390) معتقد است فرهنگ در اقتصاد نئوکلاسیک بهعنوان منبعی برای ترجیحات یا محدودیتها مدلسازی شده است که از آن بهعنوان مدل نئوکلاسیکی فرهنگ یاد میشود. وی معتقد است نهادگرایان فرهنگ را بهمثابه محدودیتها لحاظ کردهاند. مقاله حاضر بارد نظر دیونگ اشکالات روششناختی چون برونزا بودن ترجیحات و فرض عقلانیت کامل را به مدل نئوکلاسیکی فرهنگ وارد میکند. همچنین این مقاله با مطالعه دیدگاههای نهادگرایان جدید و استخراج دیدگاه آنها در ارتباط فرهنگ و اقتصاد، اولاً به تفکیک مطالعات در سطوح خرد و توسعه میپردازد، در ثانی با استخراج مباحث مربوط به فرهنگ از دیدگاههای داگلاس نورث مدلی مفهومی برای آن ارائه میکند، در ثالث اثبات میکند که علیرغم تمایزات ظاهری، میتوان رویکرد واحدی میان پیروان مکتب نهادگرای جدید مشاهده نمود و درنهایت نقاط قوت مکتب نهادی جدید را در حل مشکلات مدل نئوکلاسیکی و فهم بهتر تحولات اقتصادی بیان میکند. همچنین این مقاله به مقایسه دو مکتب میپردازد. مهمترین تفاوت آن است که فرهنگ در اقتصاد نئوکلاسیک یک عامل برونزاست ولی در اقتصاد نهادی با عنوان نهادهای غیررسمی وارد تحلیلها میشود و لذا نقطه قوتی در ارائه تحلیلهای بهتر است. در پایان دلالتهای سیاستگذاری این دو رویکرد بیان میشود.
Comprehensive and realistic analysis of economic phenomena requires considering the complexities of human behavior and human society. In this context, a better understanding of economic development requires understanding of social and cultural evolution and its complex and mutual effects on economic developments. In this article, two Neoclassical and New Institutional schools were compared in terms of the relation between culture and economics with a comparative approach. The question is: what is the relationship between culture and economics and how this relationship helps to understand economic and cultural developments. In general, the neoclassical school has removed the normative part of the economy in its agenda. Although DJong(2000) tried to introduce culture as a source for preferences or limitations in the Neoclassical model, and limit institutional model to limitations, these view is rejected here. Some methodological problems, such as the assumption of exogenous preferences and complete rationality are recognized. Also in this paper we extract new institutionalists viewpoint on culture and economics, and first separate studies at the micro and development level, secondly provide a model from Douglas Northchr('39')s views on culture, Third, observe a unified approach among the new institutionalists, despite the differences, and ultimately express the strengths of the new institutional school in solving neoclassical model problems and better understanding economic developments. This paper also compares two views. The most important difference is that culture in neoclassical economics is an endogenous factor, but in institutional economics it comes to analysis as informal institutions and is therefore a strong point in providing better analysis. Finally the policy prescriptions of these two approaches are summarized.
خلاصه ماشینی:
همچنين اين مقاله با مطالعه ديدگاه هاي نهادگرايان جديد و استخراج ديدگاه آنها در ارتباط فرهنگ و اقتصاد، اولا به تفکيک مطالعات در سطوح خرد و توسعه ميپردازد، در ثاني با استخراج مباحث مربوط به فرهنگ از ديدگاه هاي داگلاس نورث مدلي مفهومي براي آن ارائه ميکند، در ثالث اثبات ميکند که عليرغم تمايزات ظاهري، ميتوان رويکرد واحدي ميان پيروان مکتب نهادگراي جديد مشاهده نمود و درنهايت نقاط قوت مکتب نهادي جديد را در حل مشکلات مدل نئوکلاسيکي و فهم بهتر تحولات اقتصادي بيان ميکند.
بنابراين درک بهتر ارتباط ميان فرهنگ و 1 Bakas 2 Cox 3 Bjornskov 4 Meon 5 Fang 6 Ramos 7 Paiva اقتصاد در دستيابي به اهداف سياست هاي اقتصادي و بنابراين توسعه اقتصادي و حتي رشد اقتصادي و همچنين درک تحولات فرهنگي ضروري است .
نهادگرايان جديد عوامل نهادي نظير سنت ها، آداب ورسوم ، فرهنگ و مذهب را به دلايل مختلف داراي اهميت مي دانستند؛ ازاين رو مطالعات بين رشته اي از قبيل اقتصاد 1 Robbins 2 Friedman 3 Barber 4 Kreps 5 Drakopoulos 6 Zuo 7 Lenihan اجتماعي، جامعه شناسي سياسي، انسان شناسي اقتصادي و جامعه شناسي بيولوژيکي از نظر آنها ضروري بود (هاجسون ١٩٩٨،١).
بنابراين هرچند گفته مي شود فرهنگ در اقتصاد نئوکلاسيک به عنوان عاملي مؤثر بر ترجيحات يا قيود در نظر گرفته شده است ، اما مفروضات نئوکلاسيکي باعث شده که در اين ديدگاه جايي براي تحليل اثرات فرهنگي وجود نداشته باشد.