چکیده:
بررسی روابط بین حقوق و اخلاق، از جمله موضوعات کلاسیک، اما پویا است که همواره جدّیترین مباحثات و مشاجرات در فلسفۀ حقوق، حول آن رخ میدهد . بسیاری از این مباحث اگر چه به ظاهر در تعارضاند، لیکن بنمایهای جز خلط مفهومی ندارند . از اینرو، در این تحقیق، بی آنکه وارد مناقشات نظری شویم، سعی شده از حیث مفهوم کارکردی میان حقوق و اخلاقْ تفکیکی انجام شود . این امر در کمینه مراتب، دو فایده دارد: نخست، تدقیق مفهومی در مباحث نظری و دوم، جلوگیری از مغالطهٔ سطح تحلیل . در این مقاله - با روش تحلیل مفهومی - امر حقوقی و امر اخلاقی به واسطهٔ چهار برابرنهاده از هم قابل تمیزاند: ارزشی در برابر تکلیفی، نهادی در برابر امر شخصی، اقناعی در برابر قهری و در آخر خودآئینی در برابر دگرآئینی .
Law and morality and their relations involve classical but dynamic themes which have been always seriously debated and disputed in philosophy of law . Although a large number of these debates seem to be contradictory, the contradiction between them nonetheless has its origin in conceptual confusion . Thus this study aims to draw a functional distinction between law and morality without being concerned with theoretical controversies . This has at least two advantages: first, theoretical discussions would come under conceptual strict scrutiny, and second, one can avoid the fallacy of the level of analysis . The legal and the moral are distinguishable in this article by means of conceptual analysis which makes use of four opposite pairs: value versus obligation, institution versus person, persuasion and compulsion, and finally autonomy versus heteronomy .
خلاصه ماشینی:
p ,٢٠٠٧ ,Moore)٤ آن زمـان کـه آنتيگونـه بـه مخالفـت بــا منـع کرئــون از خاکسـپاري بــرادرش برخاسـت ، و از زمــان ديالکتيـک ســقراط و ترازيماخوس عدل ستيز و مناقشۀ سوفسطايي۔ افلاطوني در ماهيت حقوق و عـدالت ، و شـايد در لايه هاي عميق مناقشات اشعري۔ اعتزالي و باري، از همان آغاز قابل وثوق تاريخ ، انديشـۀ انسـان با اين پرسش مواجه بوده است که آيا ربط و نسبتي ميان حقوق و اخلاق / عدالت وجود دارد؟ آيـا حقوق موضوعه ، ملتزم به اصولي بنيادي و فراموضوعه هستند؛ به اصول ارزشي که حقوق طبيعـي يا «اقتضائات عدالت » خوانده ميشوند؟ (هوفه ، ۱۳۹۲، ص ۲۵۳).
آنچه مورد بحث است ، به عبارت دقيق تر، اين است که آيا ميتوان حقـوق را بـه مثابـه قـوانيني شناسايي کرد، که به شيوه اي خاص منتشر ميشوند و آيا اين ويژگي رسمي قانون ، به تنهـايي بـراي ايجاد تعهد به رعايت آن کافي است ؟ يا به عبارت ديگر، آيا مـا موظـف هسـتيم قـانون را رعايـت کنيم ؛ زيرا «اصالت » آن را تشخيص مي دهيم ؟ آيا «اصالت » آن «اقتدار» آن را ايجاد ميکنـد؟ يـا شالوده اي کاملا متفاوت و غير رويه اي براي تعهد ما وجود دارد؟ پوزيتيويست ها و نورماتيويست ها تصور ميکنند که «اقتدار» يـک مفهـوم اخلاقـي نيسـت و معمولا تصور مي شود که اين فرضيه با توجه به برداشت ارائه شده از اقتدار، توسط ابداع کننـدٔه آن ، يعني هابز، توجيه ميشود.
The Morality of Law. New Haven, CT: Yale University Press.