خلاصه ماشینی:
"این کشتی زیبا و جوان هفت سال بود که به آب انداخته شده و از وسایل رفاهی و تفریحی برخوردار بود،از سمت روبهرو کشتی ماری حامل پانصد تن گندم از بندر اودسا به مقصد گرنزی میآمد،ساعت چهار بعد از نیمه شب و در اوج مه غلیظ و تاریکی ناگهان هیکل غولآسای ماری در نزدیکترین فاصلهی نورماندی و عمود بر آن نمودار شد،سرعت سیر آن حد اکثر،محموله سنگین و قدرت تشخیص و دید جلو تقریبا صفر،قدرت مانور و احتراز از وقوع تصادم هم از کاپیتن هاروی و هم از فرمانده ماری سلب گردید و به یک بار دماغهی ماری با شدت تمام به تنهی نورماندی اصابت کرد و مانند پیکان سینهی آن را شکافت.
دستور به دقت اجرا شد و در دقیقهی بیستم فقط خود کاپیتن با یک جاشوی جوان سال به نام کلمان مانده بود که دستور داد او هم سوار شد و در مقابل نگاههای ملتمسانهی کلمان پاسخ داد: فرمانده کشتی را ترک نمیکند!"