چکیده:
مسئلۀ اصلی در مقالۀ پیش رو این است که چگونه میتوان در چارچوب نگرشی فلسفی که میتوان آن را «کاراندیشی» نامید، به مهمترین پرسشها دربارۀ «معنابخشی» کار و مباحث مرتبط با آن پرداخت. به همین منظور تلاش شده است تا ابتدا معنا و اهمیت کاراندیشی تبیین و در پرتو آن، نسبت کار با انسان و انسانیت بررسی شود و دو رویکرد کاراندیشی با «رویکرد بازآفرینی معنای کار» و کاراندیشی با «رویکرد معنوی» توضیح داده شود. در ادامه، نشان داده شده است که کار لزوماً ابزار نیست و میتواند هدفی ذاتی در زندگی قلمداد شود؛ به همین دلیل، برخلاف نظر رایج در میان بسیاری از اندیشمندان، میتواند نه پدیدهای ذاتاً نامطلوب و معنازدا، بلکه خوشایند و معنابخش در شمار آید؛ بنابراین، مرز میان ساعات اشتغال و اوقات فراغت بسیار سیال میشود. به تعبیر بهتر، اوقات فراغت نباید بهگونهای معنا شود که در مقابل کار قرار گیرد یا حتی بهمثابۀ مکملی برای آن باشد. اوقات فراغت، زمان بیکاری نیست، بلکه شرایطی است مساعد برای انجامدادن کارهای مهم، اما مورد علاقهای که بدون کنترل بیرونی یا انگیزههای صرفاً اقتصادی شایسته است که آن را از سر اختیار، علاقه و داوطلبانه پیگرفت. البته بر پایۀ سطحبندی ارائهشده از مراتب کار (شغل، حرفه، رسالت یا ندای درون)، همۀ افراد نمیتوانند به این مرتبه از معنابخشی کار دست پیدا کنند و کار آرمانی خویش را یافته یا خلق نمایند.
The main issue in the present article is how the most important questions about the "meaning" of work and related issues can be addressed within the framework of a philosophical approach that can be called "work thinking". In this regard, an attempt has been made to first explain the meaning and importance of work thinking and in the light of that, the relationship between work with human beings and humanity and to explain the two approaches of work thinking with the approach of recreating the meaning of work (job crafting) and thinking with the spiritual approach. It is further shown that work is not necessarily a tool and can be considered an intrinsic goal in life. For this reason, contrary to the popular opinion among many thinkers, it can be considered not as an inherently undesirable and meaningful phenomenon, but as pleasant and forgiving. Thus, the line between working hours and leisure becomes very fluid. In other words, leisure should not be meant to be in front of work or even as a complement to it. Leisure is not a time of unemployment, but a condition conducive to doing important but lovable work without proper external control or purely economic motives, which he pursued voluntarily, passionately, and voluntarily. Of course, based on the level of work provided (job, profession, mission or inner voice), not all people can achieve this level of meaning of work and find or create their ideal work. In the end, it is discussed that according model of meritocracy.
خلاصه ماشینی:
بر همين مبنا، پرسش اصلي در مقالۀ پيش رو آن است که آيا ميتوان چارچوبي فلسفي براي انديشيدن به پديدة کار ارائه داد؟ و آيا در اين چارچوب ، ميتوان مهم ترين پرسش هاي ناظر بر اين پديده ، يعني معنا و نسبت کار با انسان ، کار آرماني، ابزار يا هدف بودن کار، سطح بندي آن و نسبت آن با فراغت از يک سو و منزلت اجتماعي را از ديگرسو تبيين کرد؟ در اين راستا اين مقاله با روش فرضي ـ استنتاجي (با تأکيد بر روش ولفسون ) تلاش ميکند تا از بين نظرات گوناگون و بعضا پراکندة فيلسوفان و انديشمندان مختلف دربارة موضوع ، چارچوبي منسجم طراحي و عرضه کند تا از مجراي آن بتوان پديدة کار را مورد مداقۀ بيشتر قرار داد.
همچنين فرآيند اجتماعي است ؛ زيرا روابط کاري را با تغيير در تعاملات و ارتباطات خود در محيط کار متحول ميسازد و نهايتا فرآيند ملموس و فيزيکال است ؛ چراکه با تغيير در تعداد، شکل يا حيطۀ وظايف شغلي همراه است (٢٣٨ :٢٠١٤ ,Demerouti)؛ مثلا پزشک جراحي که تصميم ميگيرد بدون هيچ تکليف سازماني و حرفه اي، براي بيماران يا همراهان آن ها نشست توضيحي و توجيهي برگزار کند و در حد امکان ، ابعاد بيماري و روش درمان را به آن ها تفهيم کند، در حال بازآفريني شغلي است ؛ زيرا با نوعي تغيير نگرش و طرز تفکر دربارة کار خود، دست به اتخاذ اين روش زده است ؛ يعني احساس ميکند او بايد فراتر از معاينه يا جراحي صرف ، براي بيمار و مراجعه کنندگانش احترام قائل شده ، ابعاد مسئله را هم به خوبي تبيين کند (وجه شناختي بازآفريني شغلي).