چکیده:
تحلیل اگزیستانسیال از مفهوم مرگ یکی از مولفه های بنیادین تفکر هایدگر است. برمبنای تفکر هایدگر، مرگ به مثابه تعین امکان های اصیل دازاین، ضرورتی ست اجتناب ناپذیر، که عیان کننده ی بخشی از جهانمندی وی است. امکانی که دازاین با آن تولد یافته و به فرایند فهم هستی راه می یابد. به دیگر سخن، زندگی و مرگ، در نسبت با یکدیگر تکوین می یابند. در سنت اسلامی، در نهج البلاغه نیز با نگرشی اگزیستانسیالیستی به مفهوم مرگ مواجه هستیم، که به مثابه نزدیک ترین امکان فرد گریزی از آن نیست. خوانش حضرت امیر از مرگ، خوانشی سلبی و اضطراب آور نیست، بلکه نگرشی اصیل و اگزیستاسیالیستی است که فرد در فرایند حیات آن را هم چون امری بالقوه به فعلیت می رساند. در پژوهش حاضر، با نگاهی اگزیستانسیالیستی به مرگ در نهج البلاغه پرداخته خواهد شد و میزان نزدیکی و هم اندیشی هایدگر و حضرت امیر پیرامون مساله مرگ نشان داده خواهد شد. از جمله این که مرگ اندیشی، تعالی به خودآگاهی، زیستن آگاهانه و تعین امکان های واقع بوده ی فرد در جهان است. به بیان دیگر، تفکر درباره ی مرگ، هویت زندگی را برای ما آشکار خواهد کرد.
Existential analysis of death is one of the fundamental Heidegger's thinking. According to Heidegger, death as the determination of Dasein's genuine possibilities is an inevitable necessity, which reveals part of his universality. The possibility with which Dasein was born and enters the process of understanding existence. In other words, life and death are two seemingly contradictory but mutually reinforcing things. In the Islamic tradition, Nahj al-Balaghah, with its existentialist views on the concept of death, considers it as the closest possibility to a person from which there is no escape. The consciousness’s death and its occurrence is part of the process of being a person. Hazrat Amir's reading of death is not a negative and anxious reading, it is a genuine and existentialist view that one realizes in the process of life as a potential thing. In the present study, with an existentialist view of death in Nahj al-Balaghah and the closeness and contemplation of Heidegger and Imam Ali on the issue of death will be shown, the concept of death ascending to self-awareness, conscious living and determining the real possibilities of the individual in Is the world. In other words, death is a kind of embrace of life.
خلاصه ماشینی:
ازجنبه دیگر درمتـون دینـی خصوصـا نهـج البلاغه شریف ، بودن درمرگ ، زیستن توام با آگاهی از مرگ و وجوه دیگر مورد توجـه واقـع شده است ، چنان که در اندیشه حضرت امیر هم مـرگ قسـمتی از زنـدگی انسـان توصـیف شده است که همچون عضوی از بدنش با وی زندگی می کند.
هایدگر ضمن بسط تحلیل اگزیستانسیال یعنی تحلیلی بر اساس هسـتی از مـرگ اذعـان دارد، دازاین با وجود درگیری های روزانـه خـود، بـا مـرگ ایـن امکـان کـاملا شخصـی و فردگونه رابطه ای اصیل برقرار می کند و آن را خویش مند ترین امکـان خـود کـه اجتنـاب ناپذیر، ذاتی زندگی و شرط تصور دازاین همچون یک کل یا تمامیـت هسـت ، درمـی یابـد( آگامبن .
این نگاه هایدگر و نسبتی که دازاین در نظر او با مرگ برقرار مـی کنـد به معنای رد پذیرش جهان نیست ، بلکه دوری کردن وخودداری از فریب خوردن با کارهـای روزمره زندگی است که با زیستن در حضور مرگ تعـین مـی یابـد( بلاکهـام .
به تعبیردیگر، مـرگ از نظـر هایـدگر فـوت یـا مرگ تجربی که با آن در مواجهه با خود یـا دیگـران قـرار مـی گیـریم نیسـت ، بلکـه مـردن sterben به معنای نوعی هستی رو به سـوی مـرگ کـه بـا انسـان اسـت ، فـرض مـی شـود( هایدگر.
حضـور مرگ همچون سایه در انسان نشان از هستی واقعی است که انسـان آن را بـردوش کشـیده و در خود می پروراند( هایدگر ١٣٨٨: ٥٣٥ ).
حضرت مرگ را همراه انسان و به عبارتی یارجدانشدنی او در نظرگرفته اسـت کـه بـا وی تا نقطه پایان زندگی همراه شده است ( ابن ابی الحدید.
Heidegger on death : A critical Theological Essay .