خلاصه ماشینی:
"این،آن چیزی بود که من امروز سعی در انجامش داشتم و حال در ابتدای شب،در خلوت با یاد تو رویاهای فردا را تصویر میکنم.
این درست همان شعلهای است که در معدود لحظههای دیدار در چشمان تو میدرخشد و به یکباره تمام وجودم را خاکستر میکند تا ققنوسی تازه از عشق تو از آن سر برآورد.
همیشه لحظههایی در زندگی انسان هست که گمان میکند همهچیز برایش تمام شده است و بعد یک روز نه امید،دوباره او را به زندگی در قلب ناشناختهها میکشاند؛حتی اگر آن روز نه یک خواب یا یک رویا باشد.
اینکه یک روز،یک شب،یک لحظه دل ببندی به برقی که در ته نگاهی میدرخشد و بعد خود را غرق نگاهی کنی که جز شنا کردن چیزی از تو نمیخواهد،اشتباه اما در تقدیر من بود و فراموش کردی این که برای ورود به هر بازی باید قوانین آن را دانست."