چکیده:
در این تحقیق، مباحث مربوط به ایمان و کفر از دیدگاه اشعری، ماتریدی و فخررازی مورد بررسی قرار گرفته است. با مراجعه به آثار آنان، آنچه که به دست آمده، این است که ایشان معتقدند، حقیقت ایمان، تصدیق قلبی است و عمل در ماهیت ایمان دخیل نیست؛ اینان متعلق ایمان را «ماجاءبهالنبی» و جایگاه آن را قلب میدانند. هر سه قائلند که ایمان قابل افزایش و کاهش نیست. تنها مورد اختلاف آنها در بحث اتحاد اسلام و ایمان میباشد؛ که در این مورد ماتریدی معتقد است اسلام و ایمان یکی هستند، اما اشعری و فخررازی، اسلام را عام و ایمان را خاص میدانند. ایشان حقیقت کفر را تکذیب “ماجاءبهالنبی“ میدانند و حکم به تکفیر مرتکب کبیره و اهل قبله نمیکنند. با توجه به نظریات آنها در مورد ایمان و کفر، قبول نداشتن خلفاء نیز موجب کفر نمیشود. نتیجه آنکه بنابر عقاید آنها به راحتی نمیتوان کسی را محکوم به کفر کرد
The present paper has discussed the matters pertaining belief (Iman) and unbelief (Kofr) from perspective of Ash'ari, Matoridi and Fakhr razi. Wat we have understood from their books is that they hold that the reality of "Iman" is confirming by heart and the action is not part of the essence of Iman; they see the subject of Iman "wat the Prophet has said" and the position of Iman the heart. All the tree scholars believe that Iman is not increasable or decreasable. The only disagreement among them is the unity of "Islam" and "Iman"; Matoridi holds that Islam and Iman are the same, while Ash'ari and Fakhr Razi believe that Islam has a wider meaning than Iman. They see the fact of Kofr as rejection of what the Prophet has said and do not call the perpetrators of the big sins and the Muslims as Kafir. According to their opinion about Iman and Kofr, rejection of the Califs also do not entail takfir. The conclusion is that according to their beliefs, it not easy to call person as kafir.
خلاصه ماشینی:
در کتـاب الابانـه خـود، ایمـان را اینگونـه تعریـف کـرده اسـت : «ان الایمـان قـول و فعل »(اشـعری ، ١٩٩٨م : ١٨) در نـگاه اول ایـن طـور بـه نظـر می رسـد کــه اشــعری ، ایمــان را مجمــوع اقــرار زبانــی و اعمــال می دانــد، امــا حقیقــت امــر، ایـن چنیـن نیسـت ، بلکـه وی ایمـان را تصدیـق و عمـل و قـول را شـاخه هـای آن می دانــد.
فخـررازی بـه ایـن اشـکال واقـف بـوده و آن را جـواب داده اسـت ، وی می گویـد مــا تکــرار را قبــول داریــم ، امــا تکــرار در جایــی صحیــح اســت کــه آن چیــزی کــه تکـرار می شـود، اشـرف آن کلـی باشـد (مثـل جبرئیـل و مکائیـل ، کـه اشـرف ملائـک هســتند، و پیامبرانــی کــه تکــرار شــده اند بــه علــت ، اولوالعــزم بــودن ، اشــرف انبیــاء هسـتند) امـا عمـل صالـح اشـرف انـواع امـوری کـه نامـش ایمـان اسـت ، نمی باشـد، پـس عمـل داخـل در ایمـان نیسـت .
وی عقیـده خـود را در ایـن مـورد اینطــور بیــان می کنــد: ایمــان کــه تصدیــق اســت ، بایــد همــراه بــا معرفــت باشــد، زیـرا ایمـان بارهـا (در قـرآن ) بـرای مـدح بـکار رفتـه اسـت و اگـر تصدیـق کننـده ، شـک داشـته باشـد، از کاذب بـودن در امـان نیسـت ، و در ایـن صـورت بـه مذمـت نزدیک تـر اسـت .
(همان ، ج ١: ٣٠١) از ایـن بیـان مشـخص می شـود، اگـر اقـرار زبانـی همـراه بـا معرفـت باشـد، دلالـت بـر ایمـان دارد، در واقـع مجمـوع ایـن دو نشـان می دهـد کـه شـخص قبـل از اظهـار زبانـی ، در قلـب خویـش بـه علـت معرفتـی کـه داشـته ، بــه تصدیــق رســیده و در وادی ایمــان وارد شــده اســت .