چکیده:
موضوع این مقاله تحلیل مفهوم آزادی به عنوان یکی از مسائل بنیادین اندیشه سیاسی در فلسفه کانت است. با توجه به گونهشناسی آیزایا برلین در مورد برداشتهای مختلف منفی و مثبت از آزادی در تاریخ فلسفه، در این مقاله موضع کانت در باب آزادی در قالب دو برداشت فوق بررسی میشود. در دیدگاه کانت، عمل اخلاقی عملی با انگیزه صرفاً اخلاقی و احترام به قانون اخلاقی، بدون همراهی تمایلات انسانی است. نوعی تقابل بین تمایلات و انگیزه اخلاقی در نظریه اخلاقی کانت دیده میشود. آزادی در دیدگاه کانت به معنای کنارگذاشتن تمایلات و عمل به وظیفه اخلاقی است. تمایلات درونی در دیدگاه کانت به مثابه مانع درونی عمل اخلاقی و آزادی هستند که باید رفع یا حداقل کنترل شوند. مفهوم آزادی جایگاهی محوری در نظریه اخلاقی کانت دارد، به گونهای که آزادی محصول تبعیت از وظایف اخلاقی است، و این مفهوم ایجابی، برخلاف ادعای برلین، با توجه به ظرفیتهایی چون فردگرایی و ضابطهمند بودن کاربست آن در قالب اوامر قطعی به استبداد منجر نمیشود.
The subject of this article is the analysis of the concept of freedom as one of the fundamental issues of political thought in Kant’s philosophy. Given Isaiah Berlin’s typology of the negative and positive conceptions of freedom in the history of philosophy, this article examines Kant’s position on freedom in the form of the above two conceptions. In Kant’s view, moral action is a practice with a purely moral motive and respect for the moral law, without the accompaniment of human desires. There is a kind of opposition between moral inclinations and motivation in Kant’s moral theory. In Kant’s view, freedom means the abandonment of desires and the fulfillment of moral duty. In his view, inner tendencies act as internal barriers to moral action and freedom, and must be eliminated or at least controlled. The concept of freedom has a central place in Kant’s moral theory, as freedom is the product of obedience to moral duties, and this positive concept, contrary to Berlin’s claim, does not lead to tyranny.
خلاصه ماشینی:
به نظر نلسون ، مثل مک کالام ، در ديدگاه کانت درباره آزادي، که نمونه عالي تلقي مثبت از آزادي است ، زماني که موانع حسي مثل احساسات و تمايلات حذف ميشود، «خويشتن واقعي» انسان که عقلانيت محض است و بر اساس قانون اخلاقي عمل مي کند ظهور ميکند(٦٦ :٢٠٠٥ ,Nelson).
ضديت کانت با تمايلات به عنوان انگيزه عمل اخلاقي باعث ميشود که مفهوم آزادي مثبت ، آن طور که برلين تعريف کرده است ، براي کانت مطرح شود.
ثانيا، در ديدگاه کانت تمايلات اصولا به عنوان مانع دروني عمل ميکنند که بايد تحت قوه عقلانيت هدايت شوند؛ و ثالثا، اين تلقي از آزادي مثبت ، بر خلاف ادعاي برلين ، لزوما به خودکامگي منجر نميشود.
به نظر ميرسد بين اين دو تلقي تقابلي وجود نداشته باشد، چون نقض آزادي مثبت و خودمختاري انسان به معناي تحديد و انقباض حوزه خصوصي و انتخاب هاي فردي است .
اين عنصر همان تصوير انشقاق يافته از انسان است ، اينکه شخصيت انسان به دو بخش تقسيم ميشود: در يک سوي، خويشتن Positive Freedom and Liberalism in Kant’s Political Philosophy 191 والاتر يا اصيل که معمولا و نه هميشه با عقل مرتبط است ، و در سوي ديگر، خويشتن پست يا تجربي که با احساسات و تمايلات مرتبط دانسته ميشود.
نکته مهم اين است که کانت تمايلات و طبيعت انساني را نيز بخشي از طبيعت ميداند، که انسان بايد در کنش اخلاقي خود از تاثير تعين آور آنها مصون باشد(١١٤ :١٧٨٥ ,Ibid).
آزادي منفي در ديدگاه کانت به اين معني است که انسان بتواند خود را از تميالات رها سازد و فقط با انگيزه انجام وظيفه اخلاقي عمل کند.