چکیده:
در بخش نخستِ نامه مهآباد از کتاب دساتیر، طرحی از نظام آفرینش ارائه شده است که متأثر از آموزههای فیلسوفان مشائی است. بر اساس این طرح، از مبدأ آغازین هستی، خردِ نخستین که در این کتاب بهنام نامیده شده، صادر میشود و از بهنام، خرد دوم یعنی امشام، همراه با تن و روان سپهر برین که به ترتیب مانیستار و تانیستار خوانده شدهاند، صادر میشوند. در ادامه، از خرد دوم، خرد سوم در کنار تن و روان سپهر زیرینِ سپهر برین، هستی میپذیرند و این سلسله صدور به همین شیوه ادامه مییابد تا نهایتاً به آخرین سپهر یعنی سپهر ماه منتهی شود. از خردی که همراه با سپهر ماه از خرد پیشین صادر میشود یعنی فرنوش، نه خردی هستی میپذیرد و نه سپهری. بنابراین، از فرنوش، صرفاً عالم تحت قمر به وجود میآید. بر خلاف این طرح مشائی که شمار خردها و سپهرها در آن کاملاً متعین و مشخص است، در بخش دوم نامه مهآباد به نامعلوم بودن تعداد خردها و سپهرها و تعداد فراوان آنها اشاره میشود و احصاء آنها از عهده آدمی خارج دانسته میشود. علاوه بر این، در ادامه همین نامه، وجود ربالنوعهای مختلفی مورد تأکید قرار میگیرد که در تضاد با رویکرد فیلسوفان مشائی در توضیح نظام آفرینش است. بنابراین در بخش دوم این مقاله، پس از طرح انتقادهای اشراقی به متعین بودن تعداد افلاک و عقول مفارق در آموزههای مشائی، به نظریه عقول عرضی اشراقی برای توضیح کثرت عالم مادی اشاره میگردد و نشان داده میشود که چگونه چنین دیدگاهی در بیشتر بخشهای دساتیر مورد توجه واقع شده است. بنابراین، اگر چه در دساتیر، دو دیدگاه مختلف در تبیین نظام آفرینش مطرح شده و به ناسازگاری آنها اشاره نشده است، اما روشن است که نمیتوان آنها را همزمان درست دانست. بر این اساس، داوری این مقاله آن است که رویکرد اشراقی، مبتنی بر نامشخص بودن تعداد خردها و سپهرها همگام با پذیرش عقول عرضی به مثابه ربالنوعهای انواع طبیعی بهتر با رویکرد کلی و دیگر آموزههای دساتیر هماهنگ میگردد.
In the first section of the Mahabad’s letter which has been located at the beginning of Dasatir, a blueprint of world is presented which is influenced by Peripatetic doctrines. On the basis of this plan, first intellect which is named Behnam in Dasatir is emanated from God. Second intellect which is named Amsham is emanated from first intellect, as well as body and soul of paramount sphere byname Manistar and Tanistar are emanated from first intellect. After this, third intellect as well as body and soul of the sphere which is located under paramount sphere, are emanated from second intellect and this series is continued in the same way and finally ends to moon sphere. From the last intellect which is emanated from the intellect which emanated him together moon sphere, does not emanate neither any intellect nor any sphere. This last intellect who is named Farnoosh, flows the under the moon world. Opposite of this Peripatetic plan in which the number of intellects and spheres are determined and Peripatetic philosopher could know it, the number of intellects and spheres are undetermined and uncertain in second section of Mahabad’s letter. We understand from this section that human reasons could not recognize these numbers that is counts of intellects and spheres. On the other hand, there is a limit for human in this case. Moreover, in the second section of Mahabad’s letter, it is emphasized that there are many intelligible creators in world and this proposition is obviously conflict with Peripatetic view. This approach is affected by Illumination school and it is clear that is not according to what has been said in the first section of Mahabad’s letter. Thus, there are two views about system of the world in Dasatir which could not be true simultaneously. On the basis of the verdict of this paper, Illumination approach is more important in Dasatir and plays a role in other parts of it.
خلاصه ماشینی:
علاوه بر اين ، در ادامه همين نامه ، وجود رب النوع هاي مختلفي مورد تأکيد قرار مي گيرد که در تضاد با رويکرد فيلسوفان مشائي در توضيح نظام آفرينش است ؛ بنابراين در بخش دوم اين مقاله ، پس از طرح انتقادهاي اشراقي به متعين بودن تعداد افلاک و عقول مفارق در آموزه هاي مشائي ، به نظريه عقول عرضي اشراقي براي توضيح کثرت عالم مادي اشاره مي گردد و نشان داده مي شود که چگونه چنين ديدگاهي در بيشتر بخش هاي دساتير مورد توجه واقع شده است ؛ بدين ترتيب ، اگر چه در دساتير، دو ديدگاه مختلف در تبيين نظام آفرينش مطرح شده و به ناسازگاري آنها اشاره نشده است ، اما روشن است که نمي توان آنها را همزمان درست دانست .
اما اگر فرض کنيم که چنين نظامي در دساتير مورد تأييد قرار گرفته است و از سوي ديگر بپذيريم براي هر فلک ، عقل ، نفس و جسمي نياز است ، ظاهرا تا اين نتيجه که نويسنده يا نويسندگان دساتير، ملهم از آموزه هاي مشائي بوده اند، راه زيادي نخواهد بود.
اگر «بهنام » خرد نخستين نبود يا فرنوش ، خرد ماه نبود يا در گام هايي که خردهاي هشت گانه ديگر از خردهاي پيشين خود صادر مي شدند، فاصله اي بود، مي شد پذيرفت که نظام فلکي دساتير، نه فلکي نيست ؛ اما با پر شدن فاصله هاي يادشده ، جايي براي واردکردن سپهرهاي ديگري باقي نمي ماند و بايد پذيرفت که در بخش نخست دساتير نظام نه فلکي و ده عقلي مشائي پذيرفته شده است ؛ اما در بخش بعدي که با ترديد در تعداد خردها و آسمان ها آغاز مي شود، گسستي روشن از نظام فلکي مشائيان آغاز مي شود.