چکیده:
یکی از تقسیمات قضیه که در برخی از کتابهای فلسفی و منطقی متاخرین مطرح شده تقسیم قضیه به بتیه و غیربتیه است. هریک از این دو قسم بهویژه قضیه غیربتیه دارای احکامی است که میتوان از آنها در حل پارهای از مشکلات منطق و فلسفه بهره برد. تا پیش از جعل این اصطلاح، آن مشکلات بهآسانی حل نمیشد، اما با توجه به اینگونه از قضایا، راهحل آسانی برای این مشکلات پدید آمد. البته خود این قسم از قضیه با چالشهایی روبهرو شده که در این مقاله پس از بررسی مفهوم و نیز حقیقت اینگونه قضایا، به این مسایل نیز پرداخته شده است. در ضمن این بررسی، ناگزیر پای برخی دیگر از قضایا، مانند شرطیه، مشروطه و حقیقیه نیز به مقاله باز شده است تا تفاوت قضیه غیربتیه با آنها روشن شود.
One of the divisions of proposition, which has been discussed in some of the later philosophical and logical books, is the division of proposition into definitive and non-definitive. Each of these two types - especially the nondefinitive proposition- has some rulings that can be used to solve some of the problems in logic and philosophy. Before these terms were coined, those problems were not easily solved, but when these kinds of propositions developed, an easy solution to these problems emerged. Of course, this type of proposition itself has faced challenges. After examining the concept and the truth of such propositions, this paper has discussed some of those challenges. In this study, some other issues such as conditional, conditioned and factual propositions have inevitably been dealt with in order to clarify their difference from this proposition.
خلاصه ماشینی:
باوجود اينکه میرداماد نخستين منطقدانی است که به اين اصطلاح تصريح دارد، اما خود او ميگويد: «بعضي گمان کردهاند قضيه غیربتیه به شرطيه باز ميگردد» (میرداماد، 1385، ج2، ص44) و از این سخن بهراحتی ميتوان استنباط کرد که کساني همعصر يا مقدم بر میرداماد، به «قضيه غيربتيه» پرداخته بودند، اما این بدان معنا نیست که لزوماً اصطلاح قضیه غیربتیه، پیش از میرداماد بهکار رفته باشد، بلکه چهبسا کسانی که درباره این قضایا تأمل کردهاند، محتوا و مفاد این اصطلاح را مطرح کرده، ولی تأملات آنها را ذیل این نام و تعبیر نیاورده باشند.
به سخن دیگر، وقتی در قضیه غیربتیه بر موضوعی حکم میشود که باید برای افرادش، فرض وجود کرد، معنایش این خواهد شد که موضوع قضیه غیربتیه، فرد محقق و واقعی در خارج ندارد؛ یعنی قضیه غیربتیه موضوعش امر معدومی است؛ پس تعاریف سوم را میتوان در تعاریف دوم گنجانید و تعاریف جدیدی ندانست.
شايد کسی ادعا کند که هرچند این دو تعریف بهلحاظ قلمرو مصادیق متفاوتاند، یعنی تعریف دوم اعم از اول است، اما اگر به مثالهای ارائه شده برای قضیه غیربتیه توجه کنیم، مییابیم که باید تعریف اول را ترجیح دهیم؛ زیرا معمولاً در سخنان فیلسوفان و منطقدانان برای قضیه غیربتیه به امور ممتنع مانند «اجتماع نقيضين ممتنع است»، «شريک باري محال است»، «خلأ معدوم است»، مثال زدهاند (میرداماد، 1385، ج2، ص44؛ صدرالدین شیرازی، 1981، ج1، ص312؛ سبزواري، 1384، ج2، ص394).
اما برای قضایای غیربتیه نیز عقدالوضع قائل شدهاند؛ بدینگونه که هرچند موضوع در قضیه غیربتیه معدوم، بلکه ممتنع است، مانند شريکالباري؛ اما مفهومي از این امر معدوم و ممتنع، در ذهن داريم و با حکم به محال بودن آن، ميخواهيم بگوییم چيزهايي که در فرض عقل، مصداق و فرد اين مفهوم هستند، در خارج ممکن نيست که موجود شوند.