چکیده:
هدف این مقاله، بررسی چیستی توسعه و توسعه سیاسی و موضوعات اساسی مرتبط با آنها است. بهطورکلی علت توجه پژوهش حاضر به بعد سیاسی توسعه، به دلیل نقش بنیادین این بعد در شکلگیری سایر ابعاد توسعه است. سوال اساسی مقاله این است که توسعه و توسعه سیاسی به چه معنا بوده و هر یک دارای چه مبانی و ویژگیهایی میباشند؟ پاسخ مقاله بدین ترتیب است که توسعه به معنای فراهم شدن زمینههای لازم برای بروز و ظهور ظرفیتهای عناصر مختلف اجتماع و میدان یافتن آنها برای دستیابی به پیشرفت و افزایش تواناییهای کمی و کیفی در بطن جامعه است. درزمینهی توسعه، مکاتب و راهبردهای متعددی وجود دارند که شامل مکاتب نوسازی، وابستگی و نظام جهانی و راهبردهای توسعه برونزا، توسعه درونزا، توسعه متوازن و... میشود. توسعه دارای ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که بعد سیاسی آن به معنای فرایند روبه افزایش ظرفیت نهادهای سیاسی حکومتی و غیر حکومتی در پاسخ به تقاضاهای جامعه درزمینه مشارکت در فرایندهای سیاسی است. توسعه سیاسی دارای شاخصههایی چون: ساختار سیاسی دموکراتیک، جامعه مدنی پویا و... بوده و نقش بنیادینی در شکلگیری سایر ابعاد توسعه دارد. این مقاله به روش توصیفی– تحلیلی گردآوریشده است.
خلاصه ماشینی:
دانش تفسیر سیاسی Knowledge of political interpretation سال دوم، شماره 4، تابستان1399 Vol 2, No 4, Summer 2020 صفحات 31-1 ppt 1-31 نگاهي به مفهوم توسعه و بُعد سیاسی آن مجید عباس زاده مرزبالی 1 چکیده هدف این مقاله، بررسی چیستی توسعه و توسعه سیاسی و موضوعات اساسی مرتبط با آنها است.
بهطورکلي عواملي موجب طرح اين مباحث شدند که عمدهترين آنها بدين قرار بودند: اندیشمندان و جامعهشناسان غرب با تصور اينکه ممالک تازه استقلالیافته بهمنظور جبران عقبماندگي خويش و به دست آوردن دستاوردهاي مغرب زمین راه غرب را خواهند پيمود، مبادرت به گشودن مسائل مربوط به توسعه نمودند؛ علت ديگر آن بود که نخبگان کشورهاي استقلاليافته با آگاهي از فاصله و شکاف عميق جوامع خود با غرب، بهعنوان راهحلهاي راهگشا، توسعه غربي را در حکم مرجعي دانستند که الگوي آرماني يک جامعه توسعهيافته را پیشروی آنها قرار ميداد؛ و عامل ديگر، ناشي از جنگ سرد و رقابت آمريکا و شوروي پس از جنگ جهاني دوم بود که هر يک از دو ابرقدرت درصدد گسترش حوزه نفوذ خود از طریق تحتتاثيرقراردادن نظامهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي سرزمينهاي استقلاليافته با نمونههاي توسعه موردنظر خود بود (غفوري،1382: 164).
ويژگيهاي اين مطالعات جديد بدين شرح است: اول اینکه در اين مطالعات، سنت و تجدد بهعنوان مفاهيمي متباين در نظر گرفته نميشدند؛ دوم، مطالعات جدید بهجاي توجه به بحثهای انتزاعی، توجه خود را به موارد مشخصتر و تاريخي معطوف نمودند؛ سوم، بهجاي تحليلهاي تکمتغيري، به تحليل نهادهاي مختلف پرداختند و بر اين باور شدند که هر يک از کشورهاي جهان سوم ميتوانند مسير خاص خود را به سمت توسعه دنبال نمايند؛ اين مطالعات بر اهميت عوامل خارجي در توسعه جهان سوم تأکید کردند؛ و درنهايت اينکه مطالعات جدید اهميت بيشتري براي پديده ستيز اجتماعي قائل شدند (قوام،1382- الف: 111-114؛ شيرزادي،1391: 55-58).