چکیده:
رابطۀ جهت و زمان نسبت پیچیدهای است. استدلالهای ارسطو دربارۀ موجبیتگرایی عمدتاً متمرکز بر مقولۀ زمان به جای علیت است. مسئله دربارۀ عبارت را میتوان ناشی از تأملات ارسطو دربارۀ زمان و صدق به شمار آورد. از تأکید ارسطو بر «ضرورت بههنگامِ بودن» که در این مقاله بیان خواهد شد و تبیین آن بهصورت نفی ضرورت مطلق، دست کم میتوان سه نتیجه گرفت: 1. ورود بحث زمان به موجّهات و در نهایت، تحول در سطوح بحث از اصل موجبیت و رخدادهای منفرد آینده؛ 2. اهمیت پیامدهای نظریۀ صدق ارسطو در نفی یا ایجاب اصل موجبیت بر اساس نسبت صدق و زمان؛ 3. تفکیک بنیادی ارسطو میان ضرورت مشروط و مطلق که موجب فهم بهتر حوزههای گوناگون هستی و شناخت از جمله تفاوتهای قلمرو تحت و فوق قمر میشود. استنتاج ضرورت یک چیز از صدق آن نشان میدهد همانگونه که صدق نزد ارسطو در گرو مطابقت با واقع است، مفهوم ضرورت را نیز باید بهعنوان وصف واقع یا واقعیت فهمید. پیوند میان صدق، ضرورت و فعلیت حاکی از آن است که بهآسانی نمیتوان واقعیت به فعلیت درنیامدۀ ناظر به آینده را قلمرو صدق، ضرورت پیشینی و سرانجام موجبیت تام دانست. سعی این نوشتار بر آن است که مرز و تمایز اندیشۀ ارسطو دربارۀ ضرورت با جبر و تعیّنباوری علّی در جایگاه پرسش اصلی مقاله روشنتر شود و شواهد لازم بهمنظور اثبات این فرق در مباحث فصل نهمِ دربارۀ عبارت جستوجو شود.
The relationship between modality and time is a complex one; Aristotle's arguments about determinism are mainly focused on time rather than causation. The problem of De Interpretatione can be attributed to Aristotle's considerations on time and truth. From Aristotle's emphasis on the "necessity of something when it is the case (υπαρχειν)" and explaining it in the form of the negation of absolute necessity, at least three conclusions can be drawn: 1. The introduction of time into modalities and finally the evolution of The discussion on determinism and singular future events. 2. The importance of the consequences of Aristotle's theory of truth in denying or demanding the determinism based on the relation of truth and time. 3. Aristotle's fundamental distinction between conditional and absolute necessity, which leads to a better understanding of the various spheres of existence and knowledge, including the differences between monde sublunaire and monde supralunaire. The inference of necessity from the truth of one thing shows that just as truth in Aristotle's standpoint depends on correspondence with facts, so the concept of necessity must be understood as a description of reality. The connection between truth, necessity, and actuality suggests that it is not easy to regard unrealized reality of future as the realm of truth, apriori necessity and strict determinism. The aim of this paper is to clarify the boundaries of Aristotle's thought about necessity with determinism and causal determinism in the main question of the article and to seek the necessary evidence to prove this difference in the discussions of the ninth chapter of De Interpretatione.
خلاصه ماشینی:
آنچه ارسـطو در فصـل نهـم دربـارٔە عبـارت بيـان ميکنـد، ايـن اسـت کـه اگـر در خصـوص ً دو گـزارٔە متنـاقض ، ضـروري اسـت کـه يکـي صـادق و ديگـري کـاذب باشـد، آنگـاه از ديـدگاه موجبيت گرا چنـين نتيجـه گرفتـه ميشـود کـه هـر چيـزي بـه ضـرورت رخ ميدهـد.
امـا در واقـع چنـين نيسـت کـه هـر چيـزي بـه ضـرورت رخ ميدهـد؛ لـذا نميتـوان ايـن سـخن را مطـابق بـا واقع دانست که از دو گـزارٔە متنـاقض ، ضـروري اسـت کـه يکـي صـادق و ديگـري کـاذب باشـد.
گزاره هاي متناقض آينده ارسـطو نکـات مشـابهي دربـارٔە گزاره هـاي متنـاقض دوگانـۀ مربـوط بـه رويـدادهاي آينـده تکـرار ميکند: در خصـوص گزاره هـاي متنـاقض نيـز همـين وصـف (γοςλο) صـادق اسـت : هـر چيـز يـا بـه ضـرورت هسـت يـا بـه ضـرورت نيسـت ، و همانـا بـه ضـرورت خواهـد بـود يـا بـه ضـرورت نخواهـد بـود؛ امـا بـا وجـود ايـن نميتـوان گزاره هـا را جـدا کـرد و گفـت کـه يکـي يـا ديگـري ضروري است ؛ مـثلا ضـروري اسـت کـه فـردا جنـگ دريـايي باشـد يـا [فـردا جنـگ دريـايي ] نباشد، اما با اين همـه ضـروري نيسـت کـه فـردا جنـگ دريـايي درگيـرد و ضـروري نيسـت کـه فــردا جنــگ دريــايي درنگيــرد؛ گرچــه ضــروري اســت کــه [فــردا جنــگ دريــايي] درگيــرد يــا [فردا جنگ دريايي] درنگيرد (٣٢-a١٩٢٧).
ايـن بيـان اخيـر کـه «آنچـه نـاظر بـه باشـنده ها صـدق ميکنـد در خصـوص چيزهـايي کـه نيستند صـادق نيسـت ، بلکـه بالامکـان ميتوانـد باشـد يـا ميتوانـد نباشـد» دلالـت ميکنـد بـر اينکـه از صــدق آنچـه در زمــان حــال صـادق اســت (کــه حتـي ميتوانــد رخــدادي متعلــق بــه گذشــته باشد)، نميتـوان حکمـي دربـارٔە آينـده و آنچـه هنـوز واقـع نيسـت صـادر کـرد.