خلاصه ماشینی:
"«سامرست موام»(9) میگوید بعضی از داستانهای کوتاه اصلا داستان نیستند و با وجود آنکه مؤلفان آنها با الهام از«چخوف»(10)در خلق اشخاص ید طولانی دارند،امام میتوانند داستانی بیافرینند تا این اشخاص را در آن به کار بگمارند،و حاصل کار بیشتر به طرح واژههایی در مورد اشخاص»شبیه است تا داستان کوتاه.
لطیفه،سرگرمی خوبی است و طبعا نباید از این جنبهء آن غافل شد،اما وجود دو عنصر در آن مانع از این میشود تا در میان ادبیات جهانی از مرتبهء والایی برخوردار شود:اول اینکه حتی اگر به بهترین شیوه هم بازگو شده باشد،نمیتوان آن را با لذتی مداوم و فزاینده دوباره خوانی کرد،زیرا زمانی که حادثه را میدانیم،نمیتوانیم بار دیگر آن را تحمل کنیم.
میتوان گفت که در روایات قدیمی مثل هزار و یکشب(26) یا قصههای کانتربری حضور داستانسرا کاملا محسوس یاست، اما در داستانهای جدید نویسنده به جای اینکه دست خود را به عنوان راوی رو کند،سعی میکند پنهان شود تا خواننده را به درون داستان بکشد.
نگاهی به بخشی از مطالب«پو»که به بررسی قصههای بازگو شده(38)«هاثورن»میپردازد،هر چند بیشتر نظریات خود «پو»دربارهء داستان نویسی را آشکار میکند،چیزهایی را هم از نحوهء خویشاوندی داستان کوتاه معاصر و بهترین نمونههای ادبیات داستانی کوتاه سالهای اولیهء قرن نوزدهم روشن میکند.
در این بررسی«پو»میگوید از آنجا که«وحدت تأثر و تأثیر»اساس کار را تشکیل میدهد،قصهای که در یک نشست خوانده شود بر رمان برتری دارد-بیشک منظور«پو» از قصه،مجموعهء ادبیات داستانی کوتاه به معنای عام آن است نه مورد خاصی که بحث آن رفت: «فرض کنید نویسندهای حرفهای و هنرمند،قصهای را پیریزی کرده است."