خلاصه ماشینی:
"معاصران از:احمد ساجدی همدان برخاست فصل گل آمد و بلبل به ترنم برخاست غنچه از خواب سحرگه به تبسم برخاست گفت از خوردن می توبه کنم دوش ولی مهر پرهیز سحرگه ز سر خم برخاست تا طبیبانه ببالین من از لطف نشست از دل و جان اثر رنج و تألم برخاست داور از بسکه ستم دید در این دادسرا خود ز بیدادگریها به تظلم برخاست رخت بر بست ازین مملکت آئین و داد شیوهء مردمی و رسم ترحم برخاست بهوای قد آن سرو سرافراز احمد قمری طبع من اکنون به ترنم برخاست از:فتح اله صفاری ساری غزل در پیش شمع عشق تو.
مهر تو با جان میخرم یادآرای پیمانشکن.
روشن بود کاشانهام پروا ندارد خاطرم.
کز هجر تو بر جان من افزون شود رنج و محن.
افسانهام افسانهام از:خسرو عندلیب سمنانی(گویا) جوانی...
جوانی را ز کف دادم به افسوس دلم در بند پیری گشت محبوس چراغ عمر من.
در زندگانی:بود چون پرتو بیرنگ فانوس"