چکیده:
این جستار میکوشد برخی از آراء دینشناسانه عبدالکریم سروش را در گذر زمان به اجمال بررسی کند و نشان دهد که وی در صدد طبیعی کردن الاهیات، یا به تعبیر جامعتر، طبیعی کردن دین، دینشناسی و دینداری، به نحوی ناموجّه و غیر قابل دفاع است. در آغاز طبیعی کردنِ الاهیات را تعریف و آن را به دو نوع موجّه و ناموجّه تقسیم میکنیم و سپس با مرور آراء سروش نشان میدهیم که اولاً چگونه میتوان علی الاصول چنین ویژگیای را به این آراء نسبت داد، و ثانیاً، به سود این ادعا استدلال خواهیم کرد که الاهیات طبیعیشد سروش هم ناموجّه و ناپذیرفتنی است، و هم اهداف او را در طبیعی کردنِ الاهیات برآورده نمیکند. اما نادرستیِ الاهیات طبیعیشده سروش نه به معنای نفی ضرورت طبیعی کردن الاهیات است و نه به معنای نادرستی هر خوانشی از الاهیات طبیعیشده؛ بلکه صرفاً بدین معناست که خوانش خاصی که وی از الاهیات طبیعیشده به دست میدهد و شیوه خاص او در طبیعی کردنِ الاهیات ناموجّه است.
In this article I examine some of the theological views of Abdulkarim Soroush and show that he is attempting to naturalise theology, or more accurately, naturalise religion, theology, and religiosity in an unjustified and implausible way. First, I define the term “naturalising theology” and divide it into plausible and implausible types; then, I review his views and show how one can attribute such a property to his views. Finally, I argue that his naturalised theology is neither plausible and acceptable, nor satisfies his own purposes in naturalising theology. However, this does not mean that one must not naturalise theology, nor does it mean that all versions of naturalised theology are false. It merely means that his maximalist version of, and his method for, naturalising theology is implausible.
خلاصه ماشینی:
اگر اين فرض را بپذيريم که تبيين درست و قابل دفاع از مقولات الاهياتي، مانند دخالت خدا در طبيعت ، از جمله در ارسال رسولان و انزال کتابهاي آسماني، يعني وحي و نبوت ، و مانند آنها، تبييني است که هم حق سويه هاي طبيعي اين مقولات را ادا کند و هم حق سويه هاي ماوراء طبيعي اين مقولات را، آنگاه ميتوان نشان داد که در برخي از خوانش هاي مطرح در الاهيات سنتي ، که سروش در صدد طبيعي کردن آن است ، حق سويه هاي طبيعي مقولات الاهياتي به درستي ادا نشده است .
البته سروش قائل به خداي رخنه پوش نيست ، اما، چنانکه خواهيم ديد، به نظر ميرسد که وي بر اين باور است که هرجا بتوان تبييني طبيعي از پديده اي به دست داد، توسل به امور ماوراء طبيعي براي تبيين پديدٔە مورد بحث خلاف مقتضاي عقلانيت نظري است ، زيرا از نظر ايشان تبيين طبيعي، به خاطر ساده تر بودن و برخورداري از پيش فرض هاي متافيزيکي کمتر (= متافيزيک سبک تر)، بهترين تبيين است (سروش ١٣٩٧: ٣٢٨-٣٢٩).
خود سروش نيز گاهي چنان سخن ميگويد که گوئي وجود و مدخليت مؤلفه هاي ماوراء طبيعي را صرفا به اين دليل مفروض ميگيرد که اين امور مفروض مؤمنان است (از جمله بنگريد به سروش ١٣٧٤: ٥٠٢؛ ١٣٩٧: ١٠٤ و ٢٨٣-٢٨٤)؛ و لذا خداناباوران و منکران وحي و نبوت نيز ميتوانند تبيين هاي او از مقولات الاهياتي را بپذيرند، بدون اينکه ناگزير باشند پيش فرض هاي مؤمنان را مفروض بگيرند؛ زيرا تبيين هاي طبيعي نسبت به باورهاي ديني لابشرط و لا اقتضاست .