چکیده:
وقتی نظریه دیکانستراکشن دریدا در معماری بسط پیدا کرد، گمان میرفت راهی برای ترجمان و نمایش یک اندیشه به صورت عملی یافت شده است، اما بازخورد آن آرا در خلق فضاهای معماری، نشان داد که تعمیم آرای دریدا به معماری تنها بر پایه برداشتی سطحی و ناقص از آن آرا بوده که منجر به برونداد سبک دیکانستراکشن در معماری هم شده است. دریدا با همراهی در پروژهای که هدفش ابداع سبک دیکانستراکشن در معماری بود، درصدد برآمد ضمن ارائه نمودی عینی برای نظرات خود، نشان دهد که هنرها بهترین محل برای تجلی دیکانستراکشن هستند، اما نتایج حاصل از این پروژه موجب شد تا این فرضیه او با شکست مواجه شود. بر این مبنا، این سوال اساسی مطرح است که سبک دیکانستراکشن در معماری تا چه اندازه توانسته است به برآیند مواضع دریدا درباره دیکانستراکشن بدل شود و یا تا چه حد با آن اختلاف معناداری دارد؟ برای نیل به این مهم ضروری است، میزان تمایز آرای دریدا درباره دیکانستراکشن با سبک دیکانستراکشن در معماری مشخص شود؛ موضوعی که در سایر پژوهشهای مشابه تمایزی برای آن قائل نشدهاند و بدون پرداختن به آن به عنوان مبانی شکلگیری سبک دیکانستراکشن در معماری پذیرفته شده است. بدین ترتیب و بر این اساس، در این پژوهش سبک منسوب به دیکانستراکشن در معماری، نه از منظری معمارانه، بلکه از منظری فلسفی مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرد و میزان اختلاف آرای دریدا با این سبک در معماری تحلیل میشود.
Jacques Derrida was one of the few philosophers who seriously became involved with architecture. Despite his innermost desire, Derrida seems to have never made a proper connection with architecture. As soon as Derrida's theory of deconstruction was developed in architecture, it was thought that a practical way to translate and represent an idea was found. Concerning the output of the deconstruction style, the feedback of that opinion in the design of architectural spaces demonstrates that it was a complete failure. It showed the reflection of Derrida's idea on architecture was based on a poor understanding. The aim of this study is how accurate and complete the style of deconstruction in architecture represented Derrida's opinion on deconstruction? Derrida entered the deconstruction style project in architecture to show that arts are the best objectives to represent the manifestation of deconstruction. Although other studies accepted the formation of the deconstruction style in architecture as the fact of Derrida’s deconstruction, Parc de la Villette’s project really contradicts his hypothesis. Not from an architectural point of view, but from a philosophical point of view instead, this study emphasizes the philosophical basis of Derrida's views on deconstruction according to his thought on texts. Accordingly, as a strong and steady connection, Derrida's deconstruction is a kind of exposure to our relationship with the world, while the architecture's deconstruction style breaks the connection and even disrupts our relationships with this surrounding world.
خلاصه ماشینی:
با توجه به اينکه دريدا به طور گسترده ماهيت زبان را مورد بررسي قرار ميدهد؛ از اين رو، براي درک آنچه در معماري ديکانستراکشن رخ داده است بايد آراي او را از آنچه درباره متون بيان کرده به معماري تعميم داد.
(دريدا، ١٩٨٣) ديکانستراکشن نزد دريدا چونان واقعيتي ساري و جاري در نحوه ارتباط ما با جهان پيرامونمان است که نه تنها به هيچ عنوان نبايد آن را به منزله شکستن قلمداد کرد، بلکه حتي نميتوان براي آن بار منفي قائل شد.
بر اين اساس ، از نظر دريدا به دليل فروريختن زيرساخت هاي فهم ، حتي خود واژه و مفهوم «ديکانستراکشن » به طور مدام به ديکانستراکشن دچار ميشود (دريدا، ١٩٨١) و همواره به گونه اي سيال ، شرايط و امکانات تازه و ابدي براي فهم فراهم ميآورد.
بدين سبب است که ميتوان ديکانستراکشن را به عنوان امري ايجابي (نوريس ، ١٣٧٥) همچون هزارتويي بيانتها دانست که نه آغازي دارد و نه پاياني و هيچ گريز و مفري از آن براي نوع بشر وجود ندارد (دريدا، ٢٠٠٥) و نوع خاص حضور او را در اين جهان توجيه ميکند (هاگان ٣، ٢٠٠١).
اين موضوع خود مويد اين نکته است که انديشه هاي دريدا را نه تنها نميتوان بر سبکي با عنوان ديکانستراکشن بارگذاري کرد، بلکه همسو با پيچيدگيها و عدم تعين ها در عالم بر هيچ سبکي در هنر و حتي معماري قابل بارگذاري نيست .
New Haven and London: Yale University Press.
Jacques Derrida- Rethinking Architecture, A reader in Cultural Theory.