خلاصه ماشینی:
"آه،چه رشتههایی بچهها!»نقطهای که همهء ما و او را در خود داشت در ابعادی با فواصل چندسال نوری و چند قرن نوری و میلیونها هزارهء نوری در حال گسترش بود و هر یک از ما به یکی از چهار گوشهء دنیا پرتاپ می شدیم(آقای Pbert Pberd به پا و یا)و خانم Ph(i)Nko به نوعی انرژی نوری-حرارتی تبدیل شده بود، خانمی که در دل دنیای محدود و پیش افتادهء ما توانسته بود با دست و دلبازی بگوید:«هی بچهها،براتون رشته درست میکنم!»فوران واقعی عشقی فراگیر، که درست در لحظهای آغاز شد که مفهوم فضا و درستتر اینکه خود فضا و زمان و جاذبهء عالمگیر و عالم در حال جذب،این امکان را فراهم میکردند تا میلیونها خورشید،سیاره و مزرعهء گندم و خانم Ph(i)Nko در قارههای سیارات گوناگون پراکنده شوند،درحالیکه با دستان سخاوتمندشان که به آرد و روغن آغشته است خمیرها را ورز میدهند،و او درست در همان لحظه از بین رفت و ما همگی در فقدان او به سوگ نشستیم."