چکیده:
از آن جا که درباب احوال تاج الدّین محمود اُشْنوی اطّلاعات دقیقی در دست نیست و محققّان نیز با حدس و گمان دربارة جزئیّات زندگی وی سخن گفته اند، انتشار هرگونه سندی که بتواند برخی از زاویای زندگی وی را روشن تر سازد، حائز اهمیّت خواهد بود. ما در این مقاله ضمن بررسی آرای پژوهشگران درباب زندگی و آثار اشنوی، نامه ای نویافته از مجدالدّین بغدادی را معرّفی کرده ایم که از فحوای آن چنین برمی آید که اشنوی حوالی سال های 597 تا 602 ق. ضمن اقامت در هرات، در خانقاهی کهن به هدایت مریدان و درس و وعظ می پرداخته و مقام و آوازة وی چنان بلند بوده که اطرافیان محمّد خوارزمشاه، از ترس نفوذ معنوی او، در صدد تخریب وی برآمدند و تلاش کردند تا نظر سلطان را دربارة وی تغییر دهند. خوارزمشاه نیز به محض محاصرة هرات، او را زندانی می کند و عارف بزرگی همچون بغدادی، ضمن تعظیم و بزرگداشت وی، از نفوذ بسیار زیاد خود در دربار خوارزمشاهیان برای رهایی او از بند اسارت بهره میگیرد.
Since there is no accurate information about the condition of Taj ad-Din Mahmud Usnuvi, and researchers have speculated about the details of his life, the publication of any document that can clarify some aspects of his life has It will be important. In this article, while examining the opinions of researchers about Usnuvi's life and works, we have introduced a newly invented letter of Majd ad-Din Bagdadi, from the content of which it appears that Usnuvi around 597 to 602 AH. While staying in Herat, he used to lead disciples, teach and preach in old monastery, and his status and reputation were so high that the people around Muhmmad Khwarazmshah, fearing his spiritual influence, sought to destroy him and tried to change the Sultan's opinion about He should change. As soon as Khwarazmshah besieged Herat, he imprisoned him and a great mystic like Baghdadi, while bowing and honoring him, took advantage of his great influence in the court of Khwarazmshahs to release him from captivity.
خلاصه ماشینی:
در زمان نگارش نامه ، آوازة اشنوي چنان بلند بوده که نه تنها بزرگان و مقبـولان هـرات به او ارادت خاصي داشته اند، بلکه شهرتش به خوارزم هـم رسـيده و عـارف بزرگـي چـون مجدالدين بغدادي در سراسر نامۀ خويش ، ضمن اظهار ارادت به وي ، از او با عناويني چون شيخ الاسلام ، قدوه السالکين ، صفوه المحققين ، قطب الأوليـا و يگانـۀ جهـان يـاد مـي کنـد و شوق ديدار او را چنين توصيف مي کند: «در ميانه ، غصه اين ضعيف راست که از سعادت خدمت که مطلوب دل و جان اسـت ، محروم است و يا ليت که امکان حرکت بودي تا سحبا علي الوجه أو مشيا علي الرأس ، به خدمت شتافتي » (همان ، ١٧ ر) و در آن هنگام که به دستور محمد خوارزمـشاه ، تـاج الدين را به دهستان ٧ مي فرستند و نه به خوارزم ، چون از ديدار وي در خـوارزم محـروم مي ماند اين گونه تأسف خود را نشان مي دهد: «نياز بدان حضرت دل و جان مـا را بـود و بي خبران دهستان بدان سعادت مستسعد شدند لا إله إلا الله » (همان ).