چکیده:
نظریة عدالت رولز، یکی از مشهورترین نظریات در فلسفة سیاسی قرن بیستم است. هابرماس، فیلسوف آلمانی معاصر بر این باور است که رولز از عهدة توجیه این نظریه برنمیآید؛ زیرا توجیه این نظریه مبتنی بر مقدماتی است که با سایر دیدگاههای رولز قابل جمع نیست. این مقاله با بازخوانی دقیق نظریة عدالت رولز، انتقاد هابرماس را مورد ارزیابی قرار میدهد. به نظر میرسد که انتقاد هابرماس را به دو صورت میتوان پاسخ داد؛ پاسخ اول مبنای توجیه را در آنچه رولز، «عقل عمومی» یک جامعه مینامد، جستوجو میکند. این پاسخ با ظاهر سخن رولز هماهنگی بیشتری دارد، اما هابرماس آن را تقریری زمینهگرایانه از رولز میداند و آن را نمیپذیرد. پاسخ دوم با تمرکز بر مفهوم «واقعیتهای کلی» در نظریة رولز، سعی دارد مبنایی برای توجیه جهانشمول و غیرزمینهگرایانة نظریة رولز ارائه دهد؛ مبنایی که هابرماس مدعی بود رولز فاقد آن است.
John Rawls's theory of justice is one of the most famous views in the political philosophy of the twentieth century. Contemporary German philosopher Yurgen Habermas believes that Rawls cannot justify this theory. Because the justification for this theory is based on some special premises that can not be compatible with other Rawls's essential views. This article examines Habermas's critique by carefully reading Rawls' theory of justice. It seems that Habermas's critique can be answered in two ways: The first answer seeks justification in what Rawls calls the "public reason" of a society. This answer is more in line with Rawls' appearance, but Habermas considers this interpretation of Rawls's theory to be contextualist and does not accept it. The second answer tries to focus on the concept of "general facts" in Rawls's theory, and provide a basis for the universal and non-contextual justification of Rawls's theory; the basis that Habermas claimed Rawls lacked.
خلاصه ماشینی:
به اين معني که ويژگيهايي که رولز به افراد در موضع آغازين نسبت ميدهد و پردة تغافلي که آن ها را دربر گرفته ، موجب ميشود که نتوانند درک کاملي از چيزي که واقعا به نفع همه است ، داشته باشند (٣٦٧ :١٩٩٥ ,Habermas) به نظر هابرماس ، توافق کنندگان در موضع آغازين ، تنها خودخواهي عقلاني دارند و فاقد قوة اخلاقي ٢ فرض شده اند (٣٦٧ :١٩٩٥ ,Habermas) درحالي که قرار است ١ هابرماس در اين مقالۀ خود، که ناظر به کتاب ليبراليسم سياسي رولز نوشته شده است ، سه انتقاد به نحوة استفادة رولز از ايدة عقل عمومي وارد ميکند: اول اينکه موضع آغازين ، ايدة خوبي براي تأمين منظر اخلاقا بيطرف نيست و مشکلاتي براي توجيه پذيري نظريۀ او ايجاد ميکند.
مثلا نيگل ميپرسد «چرا افراد بايد با اصولي موافقت کنند که ممکن است عميق ترين باورهاي آن ها را کنار بگذارند؟» (٣٢ :١٩٧٣ ,Nagel) دورکين نيز مينويسد: «اينکه شخص تحت شرايط خاصي ميتواند با اصولي موافقت کند، موجب نميشود که اين موافقت در غير از آن شرايط براي او الزام آور باشد» ( ٥٠٢ :١٩٧٣ ,Dworkin) به تعبير هابرماس ، رولز «ميدان ديد قراردادکنندگان در موضع آغازين را محدود مي - کند به آنچه شهروندان بتوانند (با وجود فهم هاي متنوعشان از خود و جهان ) برسر آن توافق کنند»(٣٧٢ :١٩٩٥ ,Habermas) پس آنچه هابرماس هنجارهاي عقل عملي و خوداستعلايي ميخواند، نزد رولز اموري متمايز از ارزش ها١ و «تلقيها از خير٢» (که دلبخواهي و نزد افراد مختلف ، متفاوتند٣)، محسوب نميشوند.