چکیده:
شهروندی فرهنگی، پذیرش حضور شهروندان با تفاوتهای فرهنگی است. اهمیت شهروندی فرهنگی بر اساس توجه به تنوع جمعیتی در دنیای کنونی ذیل نقد معنای متداول از شهروندی که قواعدی کلی را برای افراد تابع یک کشور و واحد سیاسی مشخص میکند، بسی افزونتر شده است. در ایران نیز به لحاظ دارا بودن تنوع افراد از حیث قومی، زبانی، دینی، جنسیتی و ... ضرورت توجه به شهروندی فرهنگی که دامنه آن از حدّ تابعیت سیاسی صرف فراتر میرود، امری ناگزیر است. مدعای مطرح شده بر آن است که در سطح سختافزاری، افزون بر نفوذ و مداخلات خارجی، تجدد و مدرنیزاسیون آمرانه با تعریف الگوی خاصی از ناسیونالیسم و در سطح نرمافزاری موانع فکری، فرهنگی و سنتی از مهمترین چالشها و موانع تحقق رویکرد شهروندی فرهنگی در ایران بوده است.یافتهها حاکی از آن است که ایران همچون بسیاری از کشورهای امروز جهان ضمن حرکت از گرایشهای سنتی به مدرنیته، در عین حال لازم است در گرایشهای مدرن نیز از شهروندی مرسوم سیاسی فراتر رفته و مبانی شهروندی فرهنگی را به رسمیت بشناسد.
Cultural citizenship is the acceptance of the presence of citizens with cultural differences. The importance of cultural citizenship has become much greater in today's world under the critique of the common meaning of citizenship, which defines general rules for the subjects of a country and a political unit, given the diversity of population. In Iran, in terms of having diversity of people in terms of ethnicity, language, religion, gender, etc., the need to pay attention to cultural citizenship, the scope of which goes beyond mere political citizenship, is inevitable. It is argued that at the hardware level, in addition to foreign influence and intervention, authoritarian modernization and definition by defining a specific pattern of nationalism and at the software level intellectual, cultural and traditional barriers are the most important challenges and Obstacles to the realization of the cultural citizenship approach in Iran have been found. Go beyond and recognize the fundamentals of cultural citizenship.
خلاصه ماشینی:
آنچه ضرورت عنايت بدين الگو را بيش از پيش مطرح نموده ، واقعيت متکثر جوامع معاصر است که سبب شده چندفرهنگ گرايي به موضوعي لازم و ضروري براي رتق و فتق مسائل مبتلابه بدل گردد تا جايي که در صورت فقدان توجه بدان ، عملاً امکان بروز واگرايي و در نتيجه تعميق شکاف هاي اجتماعي و فرهنگي وجود خواهد داشت .
بر اين اساس چندفرهنگ گرايي صرفاً آرمان اخلاقي مورد تأکيد از جانب گروه هاي قومي- فرهنگي اقليت يا حاشيه اي براي حفظ حقوق و هويت خود نيست ؛ بلکه آن را بايد سياستي واقع گرايانه برشمرد که اهتمام بدان به ويژه از جانب دولت هاي در حال توسعه با توجه به حذف ناپذيري تفاوت هويتي و امکان سياسي شدن آن در صورت استمرار و تداوم سياست همسان سازي امري لازم است .
بر اساس آنچه بيان شد و با اذعان به اينکه در سياست چندفرهنگ گرايي، افراد با فرهنگ هاي مختلف ، در چارچوب يک ملت يا کشور با حفظ تفاوت هاي فرهنگيشان به تعامل مسالمت آميز با ديگران ميپردازند، جامعه ايراني نيز از آنجايي که به لحاظ تاريخي داراي بافتي چند فرهنگي بوده (کريمي، ٣٢٨:١٣٩٦)، ميتواند از اين رويکرد مسائل بسياري بياموزد و براي حفظ انسجام دروني به کار بندد.
بنابراين ميتوان ادعا نمود که قانون اساسي زمينه ها و بسترهاي لازم براي حقوق شهروندي چندفرهنگي را ضمن بيان تعريفي از هويت ملي که بر وحدت در عين کثرت استوار اسـت ، پيش بيني نموده است و لذا سياست گذاري چندفرهنگي از جانب دولت مطابق با اين معيارها قادر است از حقوق بخش هاي مختلف به شکلي بالاستقلال و با پاسداشت تنوع هويتي آنها دفاع نمايد.