چکیده:
وسواسِ ذهنی -که عموماً بیماری یا اختلالی روانی تلقّی میشود- همراه با افکاری است که مکرراً و بیآنکه شخصِ مبتلا بر آنها مهاری داشته باشد در ذهن حاضر میشوند و اضطرابِ سنگینی ایجاد مینمایند. در روانشناسی، این افکار بهعنوانِ افکاری نامعقول که هیچ مبنایِ منطقی ندارند معرفی میشوند؛ روانپزشکان نیز میکوشند تا از طریقِ تجویزِ دارو راهِ ورودِ این افکار به مغزِ بیمار را مسدود کنند. فارغ از رویکردهایِ روانپزشکانه یا روانشناسانه، این مقاله با اتّخاذِ رویکردی فلسفی، تحلیلی از وسواسِ ذهنی ارائه میکند که بر مبنایِ آن، اندیشیدنِ وسواسی ازآنجاکه در جریانِ پیوسته و ممتدِ زندگی انقطاع و اختلال ایجاد میکند، ناکارآمد است؛ امّا درعینحال، معطوف به حقیقت است و به جزئیاتِ واقعیای از امور نظر دارد که به چنگِ آگاهیِ متداول و روزمرّه نمیافتد. بنابراین، ناواقعگرایانه خواندنِ افکارِ وسواسی حاصلِ خلطی است که میانِ دو مفهومِ ناواقعگرایی و ناعملگرایی صورت میگیرد.
Mental obsession‒mostly considered as an illness or as a neurosis‒ consists of repeated, compulsive, unstoppable thoughts causing severe anxiety, and often leads to obsessive actions like washing hands or body, checking, counting, doing some ritual, and so on. In psychology, these thoughts are supposed to be absurd and completely irrational; so in cognitive therapy sessions, psychologists try to reveal their irrationality for patients. In a similar way, psychiatrists tend to block these thoughts’ way to the patient’s mind, by prescribing different drugs. Free from psychiatrical or psychological approaches, this article, taking a philosophical one, conducts an analysis of mental obsession, based on which, obsessive thinking makes one’s living abnormally interrupted and discontinuous, which means it is useless and inefficient; at the same time, it entails truth and perceives real details of things which can not be grasped by everyday consciousness. Therefore, obsessive thoughts are not unrealistic, though they are unpragmatic.
خلاصه ماشینی:
وسواس ذهني : ناواقع گرايانه يا ناعمل گرايانه ؛ تحليلي فلسفي از انديشيدن وسواسي کيوان انصاري دکتري فلسفۀ هنر، واحد علوم و تحقيقات ، دانشگاه آزاد اسلامي ، تهران ، ايران مالک حسيني استاديار فلسفه ، واحد علوم و تحقيقات ، دانشگاه آزاد اسلامي ، تهران ، ايران شهلا اسلامي استاديار فلسفه ، واحد علوم و نحقيقات ، دانشگاه آزاد اسلامي ، تهران ، ايران چکيده وسواس ذهني -که عموما بيماري يا اختلالي رواني تلقي مي شود- همراه با افکاري است که مکررا و بي آنکه شخص مبتلا بر آن ها مهاري داشته باشد در ذهن حاضر مي شوند و اضطراب سنگيني ايجاد مي نمايند.
فارغ از رويکردهاي روان پزشکانه يا روان شناسانه ، اين مقاله با اتخاذ رويکردي فلسفي، تحليلي از وسواس ذهني ارائه مي کند که بر مبناي آن ، انديشيدن وسواسي ازآنجاکه در جريان پيوسته و ممتد زندگي انقطاع و اختلال ايجاد مي کند، ناکارآمد است ؛ اما درعين حال ، معطوف به حقيقت است و به جزئيات واقعي اي از امور نظر دارد که به چنگ آگاهي متداول و روزمره نمي افتد.
فرضيه ي اين تحقيق آن است که افکار وسواسي -نه آن گونه که بدوا پنداشته مي شود- غيرمنطقي و ناواقع گرايانه ، بلکه غيرکاربردي و ناعمل گرايانه اند؛ بدين معني که رويکرد گزينشي اي که ذهن انسان به طور طبيعي براي پيشبرد اهداف عملي اتخاد مي کند، در زندگي مبتلايان به وسواس ، تحت الشعاع افکاري اجباري قرار مي گيرد که معطوف به حقيقت امور و نه کارآمدي شان هستند.