چکیده:
سخن از رهبری و چگونگی آن بحثی تازه نیست و از دیرباز در اندیشة دانایان و بزرگان هر قوم جایگاه ویژه داشته است. افلاطون بیشترین بخش کتاب جمهور را به بحث دربارة حکومتها و انواع آن اختصاص داده است. جهانبینی آرمانی او حکومتی است که آیندهای امیدبخش را نوید میدهد. در آیینهای هندی و ایرانی هم سخن همین است و تفاوتها بیشتر منشا اقتصادی و اجتماعی دارد.
گفتار حاضر میکوشد تا شیوة رهبری و وظایف رهبران در شاهنامه را مشخص کند.
خلاصه ماشینی:
در مكالمه (مرد سياسي) نيز ارجگزاري سنتي يوناني را به قوانين به چشم انتقاد مينگرد و شاه كامل را بر بهترين قانونگذاران برتري مينهد، زيرا قوانين انعطافناپذير نميتوانند با اوضاع و احوال متغيّر به آساني سازگار شوند و اقدامات ضروري و فوري را اجازه نميدهند» (ورنريگر، 1376: 2/294 و 297) بر پاية اين اعتقاد در انديشة او نوعي حكومت فردي معتبر است كه مجهز به يك نظام تربيتي خاصي در جهت انسانپروري باشد.
در شرق، قديمترين انديشة شهرياري از آنِ كنفسيوس است كه در هزارة اول پيش از تولد مسيح، خردمندانه به اين موضوع مينگرد و آن را وسيلهاي در جهت شكوفاكردن استعدادهاي انساني، اوج بخشيدن به شخصيت انسان و نگاهداشت حقوق آنها ميداند؛ چه، وقتي شاگردش دزوكونگ TZUKUNG از او دربارة بنيادهاي يك حكومت خوب ميپرسد، پاسخ ميدهد: «فراواني خوراك، ارتش درست و اعتماد مردم» و از اين ميان، اعتماد را مهمترين ميداند (پادشاه يك ايالت نگران نداشتن ثروت نيست.
اين تصور در سرتاسر تاريخ ايران ادامه داشته است و به گمان من تأكيد فراوان حكومت ساساني و قدرت موبدان آن را از شكل يك پندار به مرحلة يك سنّت، آن هم ديني رسانيده است، بهويژه كه دريافت زردشتي را اگر به طبقهاي وابسته بدانيم، آن طبقه شاهان و ثروتمندانند، نه تهيدستان و تودل مردم.