چکیده:
هدف اصلی پژوهش پیشرو تبیین، تحلیل و نقد نسبت و پیوند واقعی میان هنر اسلامی و معنویت و خداشناسی بر اساس رویکرد دکتر نصر است. روش پژوهش در این نوشتار، تحلیلی- اسنادی است و در جمعآوری دادهها از شیوۀ کتابخانهای استفاده شده است. یافتههای پژوهش نشان میدهد از نگاه نصر، هنر اسلامی افزون بر این که معنویتبخش است، میتواند به عنوان تجلی غایت الهی نیز به شمار آید؛ زیرا سبب میشود انسان دربارۀ زیباییهای هنر تفکر نموده و با کمک آنها همواره خدا را یاد کند. مهمترین نقد بر دیدگاه نصر، به نوع نگاه ایشان نسبت به ماهیت هنر و همچنین نقش آن در کارکردهای معنوی و خداشناسانه وارد است. وی با تقسیم هنر به دینی، قدسی و سنتی، ملاک و معیار قدسی بودن هنر را جوامع و نه انسان، دانسته است و هنر قدسی را نیز هنری میداند که از یک جامعۀ سنتی سرچشمه گرفته است. دیگر اشکال نظریۀ وی در باب هنر، تطبیق اندیشههای خود با آثار هنری در تمدن اسلامی است که در ادامۀ پژوهش به آنها اشاره میشود.
خلاصه ماشینی:
یافتههای پژوهش نشان میدهد از نگاه نصر، هنر اسلامی افزون بر این که معنویتبخش است، میتواند به عنوان تجلی غایت الهی نیز به شمار آید؛ زیرا سبب میشود انسان دربارۀ زیباییهای هنر تفکر نموده و با کمک آنها همواره خدا را یاد کند.
نصر مینویسد: اگر طبیعت یک محمل یاد خدا با ذکر است، از آنروست که خالق و صانع آن خداوند بوده است، چنانکه یکی از اسماء خدا، صانع است و اگر هنر اسلامی، میتواند محمل ذکر «احد» قرار گیرد، به این دلیل است که اگر چه خالق آن انسان است، اما از نوعی الهام فرافردی و حکمت ناشی میشود که به «او»، باز میگردد (نصر،1375: 18).
حال پرسش این است که آیا وحی معنویتآفرین، وحی آسمانی است یا الهامات را نیز دربرمیگیرد؟ اگر نصر الهامات کسانی مانند کنفوسیوس را در چرخۀ وحی و تعالیم ایشان را در ردیف ادیان مینشاند، چگونه میتوان ادیان زمینی را بستری برای معنویت از جمله معنویت هنر قرار داد؟ پاسخ این است که متکلمان اسلامی اعتقاد ندارند چنین چیزی اساساً وحی اصطلاحی باشد، لکن نصر، گویی این الهامات را – بر فرض آنکه درست و رحمانی باشد و نه شیطانی –در مفهوم وحی مندرج میداند و میگوید: دلیلی ندارد که آیین هندو را از مقولۀ دین خارج بدانیم، مشروط بر این که این اصطلاح را به معنای چیزی بفهمیم که انسان را از طریق یک پیام، وحی یا جلوهای که از «حقیقةالحقایق» 1 میرسد، با مبدأ کل پیوند میدهد (نصر،1380؛الف: 143).