خلاصه ماشینی:
"آری پیش از آنکه خود را بر چهرهء تکیدهء جهان بازنمایی تلاوت خود را از خورشید آغازیدی از لابهلای غبارهایی که برمیخاست،از لابهلای تاریکی؛ که پنجرهها را کور کرده بود از خلال دود و باروت و انفجار و مرگ که دیکتاتورها را به رقص و پایکوبی وامیداشت!!
باورم بود که دیکتاتورها به گناه امین بودنت به گناه سجودت بر قبلهء قبیلهء این خاک پیشانیات را به رگبار بسته بودند و جهان،خاموش بود...
از رگهای شریانم شنیدم که میگفت: آری بیهیچ درنگی و بیهیچ بهانهء قشنگی؛ شاعر را،شاعر انسان را میتوان سرود و تنها را«بسیار»خواند.
و گیسوان نقرهایات را همچنان بر شانهها ماه بیاویز که از این گونه میتوان «زیبایی»را گردنآویز آسمان کرد در وسعت همیشهها.
* در قلمرو سالهایی که همچنان میگذرند تو را سرودن نه بهانه که بیهاری است در سالهای پاییزی من.
پروازت،ادامهء پلنگان است * و هنوز صحیفهء سجادیه در پیش روی من است تو از این پل به سلامت خواهی گذشت."