چکیده:
شناخت رابطه دین، اخلاق و معنویت از جمله مسائل مهم دین شناختی و ارزش شناختی بوده و در گذر تاریخ محل بگومگوهای زیادی نزد اندیشمندان واقع شده است. در عصر حاضر به ویژه در پی تحولاتی که در غرب جدید رخ نمود، این مسئله با شدت و حدّت بیشتری جان گرفت و نظریه های جدیدی پا به عرصه بحث نهاد. از جمله نگره هایی که به سان شبهه ای در برابر دین و کارکردهای آن رخ نمود، گمانه تعارض دین و اخلاق است. در این مقال برآنیم به روش توصیفی- تحلیلی تقریر نیچه و راچلز از انگاره فوق و پیشنهاد عملی هاسپرز در این زمینه را مرور کرده، به بحث و بررسی بنشینیم. ماحصل تحقیق این است که پنداره تعارض نه در حوزه معرفتی و درونمایه ها و آموزه های اخلاقی و دینی درست می نماید و نه در ساحت دینورزی و انجام فعل اخلاقی؛ بلکه در حوزه نخست اخلاق جزئی انفکاک ناپذیر از دین بوده و در عرصه عمل نیز بین آن دو نسبت تلازم برقرار است و اخلاق گسسته از دین تنک مایه، سست بنیان و فاقد پشتوانههای معرفتی و انگیزشی لازم است.
Studying the relation between religion, morality and spirituality is an important issue in religious studies and ethics. It, also has followed several disputes between thinkers through human history of thinking. In the contemporary era, regarding several changes in western societies, the subject has survived stronger, and had some recent ideas being appeared. Some of the ideas, which seems to lead to a misgiving about religion and its function, is the idea of contradiction between morality and religion. This issue is to study and evaluate this idea as suggested by Nietzsche, Rachels and Hospers. The conclusion is that it is nether compatible with moral teachings of religion, nor with religious or moral conduct. Regarding the first era, it seems that morality is an unseparable part of religion. Regarding the second also, they are so associated that separation of moralities from religion makes it very limited, unsubstantial, with very week motivation power.
خلاصه ماشینی:
ماحصل تحقيق اين است که پنداره تعارض نه در حوزه معرفتي و درونمايه ها و آموزه هـاي اخلاقي و ديني درســـت مينمايد و نه در ســـاحت دين ورزي و انجام فعل اخلاقي؛ بلکه در حوزه نخســت اخلاق جزئي انفکاک ناپذير از دين بوده و در عرصــه عمل نيز بين آن دو نســـبت تلازم برقرار اســـت و اخلاق گســـســـته از دين تنک مايه ، سست بنيان و فاقد پشتوانه هاي معرفتي و انگيزشي لازم است .
ب) تلازم دين و اخلاق: حتي اگر کسـي مبناي کانت يعني استقلال ارزش هاي اخلاقي از دين را باور داشــته باشــد، نه تنها نتيجه آن تعارض دين و اخلاق نيســت ، بلکه بين اين دو همبســتگي و تعامل مثبت لاينفکي وجود دارد و هيچ يک بدون ديگري در رسيدن به اهداف خود کامياب نيستند؛ بنابراين هم اخلاق نيازمند دين است و هم دين از جهاتي وابسته به اخلاق است .
و) اخلاقي بودن بندگي خير مطلق : در نقد سخن ريچلز که سرسپاري مطلق در برابر فرمان الهي را مغاير استقلال فاعل اخلاقي ميداند، توجه به اين نکته لازم است که مسئله اصلي در نگاه او اين اســت که اگر خدا به عملي ضــد اخلاقي حکم کند، امر او را بايد اطاعت کرد و اين يعني تعارض خدا و اخلاق.