خلاصه ماشینی:
"انقلابی پیر محمدحسین جعفریان نشسته بر مهتابی خیره مانده به ماه...
نشسته بر مهتابی خیره مانده به جنگل انبوه که در آغوش تپهخوابیده است.
باد میآید تا شاخههای بلند چناری پیر، گاه، چون انگشتانی زخمی، به گونهها ماه بساید.
آیا دریا تنها معشوقه مردگان نیست؟ چه کسی تفنگ بر شقیقه مینهد؟ وقتی زمستانی سرد، هیزمها در بخاریخانهاش شعله میکشند.
به کجا باز گردد آن که در مسافر خانهایمتولد شده است؟ آیا چیست پیراهن برای کسی که پایان مقابلش میرقصد؟ شب خیمهای است تا آن که اشکی داردبیفشاند درختان به دستان مردگان میمانند به تضرع از خاک بیرون مانده...
چه میماند جز رکیکترین دشنام؟ باز میگردد انقلابی پیر از مهتابی و رازی مرگآلود در علفزار چشمانش پرسه میزند.
[گریست و تا هنوز، غروب باجی است که زمین به اندوه او میپردازد] آینه محو میشود در ورای دود سنگینسیگار و انقلابی پیر فرو میرود با خنجرش درفنجان چای آنسان که جنگلی در مه آنسان که قایقی شکسته در امواج!"