چکیده:
ساختار «نَقل» از تجزیهی زمان روایت و تغییر راوی به دست میآید. راویِ اولشخص که در روایت همزمان حضور دارد، پس از توصیف مختصر فضا و شخصیتها، رشتهی کلام را به راویِ اولشخصِ دوم میسپارد. راویِ دوم با بهرهگیری از روایت گذشتهنگر، به نقل سرگذشتی نسبتاً پر رخداد میپردازد. انتخاب این فرم، در عین اینکه به هر چه فشردهتر شدن ذکر وقایع میانجامد، به ایجاد صحنههای فراخمنظر و حقیقتنمایی نیز یاری میرساند. نمیتوان این شیوه را نوعی «متالِپسیس» نامید؛ زیرا هر چند راوی تغییر مییابد، هر سطح از روایت در جای خود باقی میماند و وارد ساحت دیگری نمیگردد تا ادغام حیطهها رخ دهد. همچنین متفاوت از ساختار «قاب» است؛ زیرا با وجود تو در تو بودن، شامل داستانهای فرعی مجزا نیست و خردهروایتها همه در خدمت یک خط داستانی هستند. در گام نخستِ این پژوهش، شناسایی و توصیف گونههای ساختارِ نَقل مطمح نظر قرار گرفتهاست و در گام دوم، چرایی انتخاب این ساختار و کارکردهای آن بررسی شدهاست. یافتهها نشان میدهند پسند جامعه و انگیزههای شخصی نویسندگان از دلایل اصلی انتخاب این لایهبندی روایی بودهاست. گاهی تلاش نویسندگان برای دوصدایی یا چندصدایی کردن اثر و تغییر کانون روایت، موفق و گاهی ناموفق بودهاست.
The structure of "Diegesis" is obtained by analyzing the time of narration and changing the narrator. The first-person narrator, who is present in the simultaneous narration, after a brief description of the space and characters, entrusts the string of words to the second-person narrator. The second narrator, using a retrospective narrative, narrates a relatively eventful story. The choice of this form, while leading to a more intensive mention of events, also helps to create far-reaching and Vraisemblance. This method cannot be called a kind of "metalepsis"; because although the narrator changes, each level of the narrative remains in place and does not enter another realm to merge the domains. It is also different from the "frame" structure; because despite being nested, it does not contain separate sub-stories, and the sub-narratives all serve a storyline. In the first step of this research, the identification and description of the types of narration structure have been considered and in the second step, the reasons for choosing this structure and its functions have been investigated. The findings show that the popularity of the society and the personal motivations of the authors were the main reasons for choosing this narrative stratification. Sometimes the authors' attempts to make the work bilingual or polyphonic and change the focus of the narrative have been successful and sometimes unsuccessful.
خلاصه ماشینی:
سطوح روايي اين ابيات را ميتوان به اين صورت نمايش داد: راوي و روايت شنو١ (فردوسي) ➩ راوي و روايت شنو (دهقان )➩ راوي (موبد)➩ شخصيت تجربه گر (رستم ) اين الگو در مقالۀ پيش رو به عنوان قالب اصلي در نظر گرفته شده است ؛ با اين تفاوت که فقط داستان هايي بررسيشده اند که در آن ها هم روايت درجۀ يک و هم روايت هاي درونه گيري شده ، با زاويۀ ديد اول شخص بيان شده باشند تا بر کلامي بودن داستان (که عناصر همدلي در آن فزوني ميگيرد) و لحن و آواي راوي توجه گردد؛ زيرا راوي با بيان و کلام ويژٔە خود، به مادٔە خام داستان شکل و نمود ديگري ميبخشد.
يا «روايت گير» • با توجه به اينکه در برخي موارد راوي همان نويسنده است ، هدف ادبي و اجتماعي نويسنده از دست به دست کردن رشتۀ کلام چه بوده و از چه رو ترجيح داده به لايه هاي درون داستاني فرو رود تا سر دلبران در حديث ديگران گفته آيد؟ هدف پژوهش در وهلۀ اول پاسخ به چيستي موضوع و ماهيت شناسي پديده ، و در وهلۀ بعد پاسخ به چرايي يا علت شناسي و دلايل وجودي آن است .
در داستان هايي چون ميراث و ستم (مطيعي، ۱۳۶۲) راوي نخست به مانند بيهقي که در ابتداي هر مبحث بيانيه اي براعت استهلال گونه تحت عنوان فصل ميآورد، در صحنه حاضر ميشود و به مقدمه چيني براي نقل داستاني که شاهد آن بوده ميپردازد.