چکیده:
یکی از مباحث مهم در موضوعات حکمت عملی و بهطور خاص فلسفة سیاسی، بحث دربارة چگونگی دستیابی به محتوای این دسته از دانشها و گزارههای مرتبط با موضوعات این بخش از دانشهاست. در دانش معرفتشناسی، بحث واقعنمایی یا غیرواقعنمایی گزارههای علوم بررسی میشود. نظریات مطرح در حوزة عدالت سیاسی را میتوان در این تقسیم مورد ارزیابی قرار داد و به قضاوت دربارة درستی یا نادرستی آنها نشست. این مقاله تلاش دارد تا ضمن بررسی چگونگی دستیابی نظریههای عدالت مبتنی بر واقعگرایی و ناواقعگرایی و نتایج مترتب بر این دسته از نظریهها، به این نتیجه دست یابد که نظریة عدالت برآمده از واقعگرایی مورد قبول اندیشمندان اسلامی، علاوه بر توانایی پاسخ به نیازهای فردی و اجتماعی انسان و توانایی ساخت اجتماعی، از این ظرفیت برخوردار است که زندگی و ساخت اجتماعی و سیاسی انسان را در جهت نیل به کمال و سعادت واقعی رهنمون سازد. بر این اساس، حکومتهای استبدادی، حتی در شکل خوب آن ـ که دغدغة اجرای عدالت در جامعه را داشته باشند و حتی بر فرض، نسبت به حکومتهای مردمسالار، امکان تحقق عدالت در بستر جامعه بیشتر فراهم باشد ـ فاقد ارزش خواهد بود؛ چراکه تحقق عدالت در بستر جامعه زمانی ارزشمند است که همراه با مشارکت و خواست عمومی جامعه باشد. به این معنا، حکومت مردمسالار اسلامی مطلوبترین شکل حکومت از حیث سازگاری و بسترسازی تحقق عدالت در جامعة اسلامی است.
One of the important topics of practical philosophy, especially political
philosophy, is the discussion on how to access the content of this category of
disciplines and the statements related to the subjects of this part of disciplines.
In epistemological knowledge, the question of realistic or unrealistic statements
of sciences is examined. The theories in the field of political justice can be
evaluated in this division and a judgment is made about whether they are right
or wrong. This study tries to examine how to develop theories about justice
based on a realistic and unrealistic view and the results which these theories
produce and concludes that the theory of justice based on the realism accepted
by Muslim scholars is not only capable of responding to individual and social
needs and establishing the structure of a society, but it also has the capacity to
lead man's social and political life and fabric towards true perfection and
prosperity. Accordingly, in tyrannical governments, not matter how good they
are – which are concerned with the administration of justice in society even on
the supposition that in democratic governments there is a necessary and
sufficient condition for administering in the society validity of justice is
questioned because fulfillment of justice in society can only be valuable by
public participation and consent. Therefore, a democratic Islamic government is
the most favorable form of government in which the ground is prepared for
achieving justice in Islamic society.
خلاصه ماشینی:
اين مقاله تـلاش دارد تـا ضـمن بررسـي چگونگي دستيابي نظريه هاي عدالت مبتني بر واقع گرايي و ناواقع گرايي و نتايج مترتب بر اين دسته از نظريه هـا، بـه ايـن نتيجه دست يابد که نظريۀ عدالت برآمده از واقع گرايي مورد قبول انديشمندان اسلامي، علاوه بر توانايي پاسخ به نيازهاي فردي و اجتماعي انسان و توانايي ساخت اجتماعي، از اين ظرفيت برخوردار است که زندگي و ساخت اجتماعي و سياسـي انسان را در جهت نيل به کمال و سعادت واقعي رهنمون سازد.
غفلت از اين ويژگي مهم و اينکه عدالت نتيجۀ فعل ارادي انسان است ، موجب شده تـا بـا وجـود اختلافـات زياد در بحث عدالت اجتماعي در بين ليبرال ها، غالبا در خصوص عدالت فردي و عدالت به مثابـۀ يـک ارزش فـردي، اختلافي وجود نداشته باشد؛ درحالي که اگر به اين نکتۀ کليدي توجه شود کـه عـدالت در ابتـدا و اساسـا يـک ارزش انساني است که در حوزه هاي مختلف نمود مييابد، اين اشتباه اساسي رفع ميشود و کسي که به لحاظ فـردي معتقـد به ضرورت عدالت ميشود، ناگزير از پذيرش ارزشمندي آن در حوزة اجتماع به عنـوان بخشـي از عمـل ارادي انسـان نيز خواهد بود.
به عبارت ديگر، منشأ درک انسان ها از اين بايدها و نبايدها در انديشۀ هـابز خصوصيات و نيازهاي طبيعي انسان ، از جمله حفظ جان و رفع خطرات ناشي از جنـگ و نـزاع اسـت ؛ درحـاليکـه از مبناي نظريۀ قرارداد رالز، اموري ذهني و اموري است کـه در پنـدار انسـان هـا بـه مثابـۀ امـوري داراي ارزش فـرض ميشوند.