چکیده:
تطبیق میان اصول فقه و فلسفه تحلیلی، از پدیدههایی است که در دهههای اخیر در قالب کتابها و مقالات مختلف پیگیری شده است. آن چه در بسیاری از این آثار، مغفول مانده است، لحاظ کردن زمینههای هستی شناسی و معرفت شناسی هر دو طرف مقایسه است. هستی شناسی و معرفت شناسی اصولیون ما، بسیار با هستی شناسی و معرفت شناسی فلاسفه تحلیلی متفاوت است و این تفاوت، در نظریاتی که در باب معناشناسی و مسائل پیرامون آن میدهند، تاثیر بسزائی دارد. همچنین فهم کردن هر اصطلاح در کل نظریه زمینهای آن اصطلاح، امری ضروری است. فی المثل نظریه توصیفهای راسل را از دو جنبه میتوانیم مقایسه کنیم. یکی از جهت ترکب وصف است که از این جهت باید با نظریه مشتق اصولیون خودمان مقایسه کنیم و یکی هم از جهت موصوف است که از این جهت با نظریاتی مانند نظریه جامع در مسمی بسیار قابل مقایسه است. غرض آن است که نباید فریب اصطلاحات را خورد و باید در جستجوی شرائط تطبیق و مقایسه برآمد. این مقاله، تلاشی ابتدایی در راستای نشان دادن یک نمونه از این گونه تطبیق هاست.
خلاصه ماشینی:
(Mind, 1905, 481) اگر برای شما تعجب آور است که چرا "مردی" را یک وصف دانسته است، باید در نظر بگیرید که در حقیقت در نظر راسل، حتی اسمی مانند هومر نیز یک اسم خاص نیست بلکه یک وصف می باشد.
همان طور که گفته شد، راسل یک حس گرای افراطی است (کاپلستون، 1388، 8، 476) و با - a man - در واقع این دیدگاه، گرچه از ذات گرایی به نام یک دیدگاه ارسطویی فرار می کند اما با تحلیل اسامی خاص به مجموعه ای از صفات برای یک موصوف، به نحوی دیگر به ذات گرایی بازگشته است.
پیشتر نیز در مورد توصیفات غیر معین مانند "مردی"، گفته بود که معنا متقوم بر وجود مصداق نیست و اساسا وجود - راسل به دلیل همان دیدگاه حس گرایی افراطی خود، تنها اسامی ای مانند اسم اشاره را اسم خاص می داند.
اما در صورتی که مصداق شئ را دخیل در مشتق بدانیم مثلا در "انسان ضاحک است" بگوییم لفظ ضاحک، مرکب از دو امر است، یکی مصداق شئ که در این جا انسان است و دیگری نطق؛ به عبارت دیگر تحلیل گزاره مورد نظر این چنین میشود: "انسان، انسانی است که دارای ضحک است" میر شریف میگوید لازمه چنین تحلیلی این است که ماده امکان خاص گزاره "انسان ضاحک است" تبدیل به ماده ضرورت شود و این خلاف وجدان است.