چکیده:
رمانهای فراداستانی تاریخنگارانه، که گونۀ پسامدرن رمانهای تاریخیاند، عینیت و مرجعیت تاریخ را به پرسش میگیرند و میکوشند، از رهگذر بازنگری در محتوای مستندات تاریخی و بازنویسی روایتهای پذیرفتهشده، تاریخ را مفهومی متکثر و متنبنیاد نشان دهند. تاریخ در این رمانها ماهیتی بینامتنی دارد و برساختهای گفتمانی است. در این مقاله، با بررسی دو رمان زمین آبگیر نوشتۀ گراهام سوییفت (1983) از ادبیات انگلیسی و دیلماج بهقلم حمیدرضا شاهآبادی (1385) از ادبیات فارسی نشان میدهیم که چگونه رمانهای فراداستانی تاریخنگارانه توانستهاند عرف و معیارهای داستان تاریخی را متحول سازند. دلیل اصلی انتخاب این دو رمان این است که با استفاده از شگردهای روایتی پسامدرن مثل نقیضهپردازی و استفاده از بینامتنها و پیرامتنها نشان میدهند که گفتمان تاریخ بهواسطۀ زبان برساخته میشود، از این رو نمیتوان روایت تاریخی را قطعی، خنثی و ثابت و بیزمان دانست. در بررسی این رمانها از آرای نظری لیندا هاچن و پاتریشا وو استفاده شده است.
To challenge the authority of Grand Narratives is a dominant feature of postmodernism and, naturally, postmodern writing. Amongst these grand narratives is History. Historiographic metafictional novels – as postmodern works of fiction – challenge the objectivity of History and reinterpret (or, better said, demystify) the historical record. The writers of these novels seek to show the multiplicity and textuality of history. Therefore, history in these works of fiction is a discursive construct and has an intertextual nature; and as a discourse it is constructed in and through language and is thus open to rewriting and recontextualization. The present paper examines two historiographic metafictional novels in both English and Persian literatures, namely, Graham Swift's Waterland (1983) and Hamidreza Shahabadi's Dilmaj (2006), in order to reveal the extent these novels have transformed the conventions of historical fiction.
خلاصه ماشینی:
در اين مقاله با بررسـي دو رمان زمين آبگير نوشـتۀ گراهام سـوييفت از ادبيات انگليسـي و ديلماج به قلم حميدرضـا شـاه آبادي از ادبيات فارسـي نشـان داده شـده اسـت که چگونه رمان هاي فراداسـتانيِ تاريخ نگارانه مي تواند عرف و معيارهاي داسـتان تاريخي را متحول سـازد.
دليل اصـلي انتخاب دو رمان موردنظر اين اسـت که در آن با اسـتفاده از شـگردهاي روايتي پسـامدرن ، مثل نقيضـه پردازي و اسـتفاده از بينامتن ها و پيرامتن ها نشـان داده مي شـود که گفتمان تاريخ به واسـطۀ زبان برسـاخته مي شـود؛ ازاين رو نمي توان روايت تاريخي را قطعي ، خنثي ، ثابت و بي زمان دانست .
34 در رمان هاي فراداسـتاني تاريخ نگارانه که مي توان آن ها را گونه اي پسـامدرن از رمان تاريخي به شـمار آورد، نويسـنده ، گاه وبيگاه ، به فرآيند نگارش داسـتان ارجاع مي دهد و توجه مخاطب را به غيرواقعي بودن روايت تاريخي جلب مي کند.
بارها مي بينيم تام کريک رويدادي را با جزئيات و به گونه اي واقع نمايانه نقل مي کند ولي در پايان به سـاختگي بودن آن اذعان مي کند (از جمله داسـتان بيليِ کلي )؛ هدف نويسـنده اين اسـت که نشـان دهد در گفتمان تاريخ ، واقعيت و جنبه هاي داسـتاني درهم تنيده اسـت .
در رمان چندين بار به سـاختگي و افسـانه بودن تاريخ اشـاره مي شـود و خود تام نيز نشـان مي دهد چقدر فاصـلۀ ميان واقعيت و داسـتان اندک اسـت .
A Poetics of Postmodernism; History Theory Fiction.
A Poetics of Postmodernism; History Theory Fiction.