چکیده:
مفهوم «حب» نشان دهنده نوعی میل و گرایش به چیزی است که محب آن را ملایم با خود می داند. مفهوم حب، مفهوم کلی از نوع معقول ثانی فلسفی است. درواقع این مفهوم از مقایسه میان وجود محب با امر یا اموری که با آن وجود ملایم است، انتزاع می گردد. بنابراین مفهوم حب، صرفا بیانگر نوعی رابطه وجودی و نحوه آن است و برای خود وجودی مستقل از دو طرف مقایسه ندارد. البته گاهی ممکن است حب را از حیث مصداقی یا از جهت منشا انتزاعش در نظر گرفت و از این جهت مفهومی ماهوی از آن انتزاع کرد و از همین روست که شماری از حکما، مفهوم حب را از این قبیل مفاهیم ماهوی برشمرده اند. ملاک انتزاع حب، درک ملایمت است. ادراک ملایمت از دو طریق علم حضوری و یا حصولی محقق می شود. با توجه به ابتنای مفهوم حب بر درک ملایمت، ضمن تحلیل فلسفی حب و بررسی نحوه انتزاع آن، با بررسی انحای گوناگون درک ملایمت، به بررسی تمایز میان بعد بینشی و گرایشی می پردازیم.
خلاصه ماشینی:
روشن است که در اين دو مثال، علم و عالم ومعلوم تغاير مفهومي، لکن وحدت وجودي دارند، با توجه به اينکه در علم حضوري علم (ادراک) و معلوم (مدرَک) عين يکديگرند و به عبارت ديگر يک واقعيتاند، نه دو واقعيت مغاير از هم و در مثال مورد بحث نيز معلوم عين عالم است نتيجه ميشود که اولاً علم به ملائمت، عين ذات عالم است و ثانياً: مفهوم علم به ملائمت از رابطه و مقايسه ذاتِ ملائم با خودش از آن جهت که اين ملائمت نزدش حضور دارد انتزاع ميشود و اين يعني مفهوم علم به ملائمت، معقول ثاني فلسفي است.
با توجه به اين توضيحات روشن ميگردد که اولاً انتزاع مفهوم حب متوقف بر درک ملائمت است؛ ثانياً تغاير ميان حب با علم در محل بحث، تغايري مفهومي و تحليلي است نه خارجي.
در پاسخ به اين پرسش ميگویيم: هرچند علم به ملائمت يا به عبارتي ديگر، علم به حب ذات از طريق علم حصولي و آگاهانه ميباشد لکن اين علم آگاهانه، نافي علم نيمهآگاهانه يا ناآگاهانه نخواهد بود؛ زيرا همانطور که گذشت، در علم حضوري ادراک تابع مدرَک است يا به عبارت ديگر در علم حضوري، علم، همان معلوم است و در فرض مذکور، ذات نزد خودش حضور دارد و در نتيجه علم به ملائمت و ادراکِ حب ذات نيز موجود است؛ لکن به علت ضعف مرتبه وجودي عالِم به نحو نيمهآگاهانه يا ناآگاهانه درآمده و نياز به تنبه و تذکر براي فهم حقيقت دروني خويش دارد.