چکیده:
یکی از کهنترین نظریهها دربارۀ سرشت هنر، نظریۀ «تقلید» (هنر بهمنزلۀ تقلید طبیعت) است. نخستینبار افلاطون مبانی نظری این نظریه را ازحیث فلسفی بررسی کرد. آنچه در موضع افلاطونی درخصوص ماهیت میمهسیس محوریت دارد، فاصلۀ وجودی میان اصل و روگرفت است. این رویکرد در تاریخ فلسفه موجب واکنشهای متفاوتی شده است. هانس گئورگ گادامر در دورۀ معاصر، بهتأسی از مبانی هرمنوتیک فلسفی خودش به ارزیابی مسئلۀ میمهسیس و رویکرد افلاطونی پرداخته است. او برخلاف افلاطون، حیث وجودی و معرفتیِ روگرفت را در نسبت با اصل در مرتبۀ نازلی قرار نمیدهد؛ بلکه بهباور او، خودِ روگرفت ازحیث «سرشاری و فزونی در وجود» و بازنمایی «معنا» میتواند نقش اصل را بازی کند. برپایۀ این نگرش، ما بهجای اینکه روگرفت را براساس اصل بسنجیم، این خود روگرفت است که میتواند بینش ما را نسبت به اصل (یا واقعیت) و حتی خودمان هم متحول سازد. برایناساس، اثر هنری، حتی اگر روگرفت چیزی هم باشد، باز میتواند موجب «بازشناسی» شود. در نوشتار حاضر ضمن شرح موضع ضدافلاطونیِ گادامر درخصوص رابطۀ اصل و روگرفت در حوزۀ هنر، با تکیه بر برخی از آثار مرتبط او، به ارزیابی نگرش او پرداخته میشود و نشان داده میشود که او باوجود تأکیدش بر نقش مستقلِ روگرفت، گهگاهی ناخواسته به همان موضع افلاطونی بازمیگردد.
One of the oldest theories about the nature of art is the theory of "imitation". For the first time, Plato discussed the theoretical foundations of this theory from a philosophical point of view. What is central in the Platonic position regarding the nature of mimesis is the existential distance between the original and the copy. This approach has caused different reactions in the history of philosophy. In the contemporary era, Hans-Georg Gadamer has evaluated the issue of mimesis and the Platonic approach based on his philosophical hermeneutics. Contrary to Plato, he does not place the status of copy in a lower position compared to the original, rather, the copy itself can play the role of the original in terms of "increase in being". Based on this attitude, instead of measuring the copy based on the original, it is the copy that can transform our perspective about the original itself and even ourselves. According to this, the work of art, even if it is a copy of something, can still cause "recognition". In this article, while describing Gadamer's anti-Platonic position on the relationship between the original and the copy, we will evaluate his attitude and show that, despite his emphasis on the independent being of the copy, he sometimes unintentionally returns to the Platonic position.
خلاصه ماشینی:
دوم، برای فهم دقیق ماهیت میمهسیس و برهمزدن تقابل رایج میان اصل و روگرفت با توسل به مفهوم بازشناسی ارسطو؛ با این ادعا که مقصود از تقلید در عرصۀ هنر، صرف روگرفتِ بیروح و بیپیرایه و بهطور کلی «بازتولید» محض اشیا نیست؛ بلکه همواره یک امر «مازاد» در آن وجود دارد که در خود واقعیت پدیدارها به همان شکل موجود نیست و همین امر است که به آثار تقلیدی «اصالت» میبخشد.
در بحث رابطۀ میان اصل و روگرفت همواره پیشفرض این بوده که روگرفت به نسبت خودِ اصل چیزی کم دارد و لذا هیچگاه نمیتوان روگرفت را جایگزین اصل کرد؛ اما در خوانش هرمنوتیکیِ گادامر نهتنها ازحیث وجودی خودِ روگرفت نقش یک «اصل» را بازی میکند، بلکه افزونبرآن گاهی خود روگرفت میتواند برداشت ما را از اصل تغییر دهد؛ چیزی در روگرفت هست که چهبسا در اصل نباشد؛ لذا گادامر درصدد بهچالشکشیدن این رویکرد است که ما باید لزوماً رورگرفت را براساس اصل بفهمیم و وجود آن را بهمثابۀ امر تبعی لحاظ کنیم.
برپایۀ این رویکرد، هنرمند همچون یک میانجی در اثر خود به چیزی «اجازۀ حضور و ظهور» و «آنجابودن» را میدهد و آنچه اهمیت کانونی دارد، همین عمل تجسمبخشی و بازنمایی و به نمایش درآوردن است؛ نه اینکه اثر تقلیدشده چقدر به اصل شبیه است یا از آن دور است؛ لذا تقلید، صرف بازتولید چیزی نیست که از پیش برای ما آشناست؛ بلکه علاوه بر بُعد بازنمایی و بازتولید آن، باز واجد عنصری خاص خود است که گادامر از آن به «فزونی و سرشاری در وجود» یاد میکند که «غیرقابلجایگزین» است (گادامر، 1977آ: 141).